راهیان نور؛ جایی که زمان میایستد
خاتم (پانا) - شلمچه، سرزمینی است به نام کربلای ایران و در واقع مکانی است که خانوادهها منتظر یک نشانی از طرف فرزندانشان هستند.
در نخستین روز از اردو، همراه با گروهی از دانش آموزان مدرسه، عازم مناطق عملیاتی جنوب کشور شدیم تا در قالب اردوی فرهنگی ـــ آموزشی راهیان نور از یادمان های دفاع مقدس بازدید کنیم.
سفر ما از مدرسه آغاز شد، پس از ساعت های طولانی به شهر اهواز رسیدیم. نخستین مقصد ما «طلائیه» بود. جایی که در آن خون هزاران شهید والامقام از جمله شهید همت و شهیدان مهدی و حمید باکری، در آن ریخته شده است.
اینجا خاکش گرم است از نفس شهیدان. چشمانم را میبندم، احساس میکنم که شهیدان در کنار من نشسته اند، به حرف هایم گوش میکنند و مرا دلداری میدهند.
در ادامه به «هویزه» رفتیم، مکانی که در آن چندین شهید گمنام و شهیدان دیگر بود. رفتم کنار تربت های شهدای گمنام و مقداری آب که به همراه داشتم بر روی تربت آنها ریختم و در همان لحظه اشک هایم از گونه هایم جاری میشد.
در دلم احساس عجیبی داشتم.حسی مانند شوق و دلتنگی. به «خرمشهر» رسیدیم، شهر زیبایی بود و من فکرش را هم نمیکردم که روزی این شهر زیبا، میدان نبرد بوده است.
به موزه دفاع مقدس رسیدیم، در آنجا لباس های شهدا و ابزار جنگی و مهمات آنها بود. آدم دلش میگیرد که روزی این لباس ها بر تن هموطنان عزیزم بودند و جانشان را برای ما فدا کردند. در آنجا تصاویر و نقاشی هایی بود که شهیدان را به فرشته تشبیه کرده بودند. «شلمچه»، سرزمینی به نام کربلای ایران. خانواده هایی که منتظر یک نشانی از طرف فرزندانشان هستند.
در آنجا رودی به نام اروند رود میگذرد و طبق گفته های راوی هنوز تعدادی از شهدای ما در آنجا هستند، بی هیچ نام و نشانی، نی زار های وسیع و گسترده ای که وقتی در میان آنها پای می نهی، تصاویر مقدس چندین شهید که ناخواسته چشمانت محو تماشایشان می شوند و اشک در چشمانت جاری.
در پایان سفر، همه ی ما احساس میکردیم که درک عمیق تری از مفهوم ایثار و مقاومت پیدا کرده ایم. این اردو برای من نه فقط یک سفر، بلکه درسی از تاریخ ، ایمان و هویت ایرانی بود.
ارسال دیدگاه