محمدرضا دلیر
شاه نقش؛ بلاتکلیف و خسته کننده!
تهران (پانا) - ناصر و رضا دو هنرور سینما هستند که با یکدیگر بر سر کاندیداتوری رئیس انجمن هنروران رقابت میکنند. اما این جایگاه، باعث سوءاستفاده هردونفر آنها از موقعیت جدید میشود. فیلم سینمایی «شاه نقش» به نوعی بازسازی اخلاقیات و سبک زندگی کوچه بازاری در سینمای قدیم ایران است.
این اثر که به مضامینی از جمله فساد سینمایی، خیانت، اهمیت خانواده و رفاقت را به تصویر میکشد، به کارگردانی «شاهد احمدلو» از جمله آثار راهیافته به چهلوسومین جشنواره فیلم فجر است و در ژانری اجتماعی و کمدی به نمایش درمیآید
شاهد احمدلو سعی کرده است در فیلم جدیدش به سراغ بازیگری و قدیمیهای بازیگری برود. حرفه و شغلی که در گذشته دنیای عجیب و متفاوتی داشته و حالا با بازنمایی دنیای ستارههای قدیمی سینما سعی میکند ادای دینی به این فضا داشته باشد.
شاهد احمدلو با فیلم کوتاه زندگی در لانگشات به دنیای سیاهیلشگرها ورود کرده بود و از این رو به درستی با ادبیات اهالی سینمایی کوچه ارباب جمشید و دغدغههای آنها آشنایی داشت. تجربه حضور او از سالهای نوجوانی در سینما و نقشآفرینی در فیلمهای مهم و خاطرهانگیز سینمای ایران نیز کمک شایانی به شناخت دقیق او از سینما و زندگیهای اهالی آن داشته است. اما مسئله اساسی شاهنقش مرتبط با موضوع هنروران، زیست و تفکرات آنها نیست.
در واقع این موضوع به عنوان بستری برای بازگو کردن دیدگاه سیاسی- اجتماعی احمدلو در خصوص موضوعات دغدغهمند اجتماعی است. هرچند که متوسل شدن به این داستان و ورود غلوشده به ماجراهای صنفی هنروران، مخاطب را دچار ابهامات و حتی اشتباهاتی در خصوص موضوعات مرتبط با اهالی سینما و امور صنفی و همچنین ماهیت فیلم کرده است. در این میان آن چیزی که تماشای شاهنقش را تا دقایق پایانی لذتبخش میکند استفاده جذاب شاهد احمدلو از دیالوگها، سکانسها و اتمسفر فیلمهای درخشان سینمای ایران به ویژه آثار فریدون گله و مسعود کیمیایی است.
شاهد احمدلو چهره محبوب و خاکخورده سینماست اما دغدغههایش چنگی به دل نمیزند. انتقال افکار مهمترین هنر یک سینماگر است. اهمیت یک فیلمساز به ایدههای طلایی ذهنش برمیگردد. اینکه بتواند ایدههای ذهنیاش را به تصویر بکشاند به نوعی که خوشایند مخاطبش باشد مهم است. احمدلو با اینکه استاد محبوب سینماست و فوت و فن های سینما را هم خیلی خوب تدریس میکند اما خالی از خلاقیت است و عمدتا در کارهایش حرفی برای گفتن ندارد.
شاهنقش در این دوره و زمانه که مردم درگیر انواع مسائل اقتصادی و اجتماعیاند، چه جذابیتی میتواند برای مخاطب عام داشته باشد؟ اینکه در انتخابات های صنفی سینما چه میگذرد برای چند نفر میتواند مهم باشد؟ این ایده محدوده مخاطب زیادی ندارد و خیلی برای عموم مهم نیست چه برسد به دغدغه. لحن فیلم حتی امروزی هم نیست و انگار فقط به تعدادی هنرور قدیمی اشاره دارد. چند نفر میان قشر سینماگر با این لحن و لهجه حرف میزنند؟ گره کار کجاست و مشکلات صنفی از کجا آب میخورد؟
درست است که در بسیاری از اصناف و مشاغل مافیاهایی ایجاد شده ولی نمیشود پذیرفت که انتخابات صنفی همین قدر کشکی و الکی برگزار شود بعد کنسل شود و با همین منوال مجددا برگزار شود. فیلم پر از دیالوگهای طویل و بی مورد و کسل کننده است و حتی تصویر درستی از پشت صحنه و عوامل یک فیلم و میزان جدیت یک کار نشان داده نشده است. نهایتا متوجه نمیشویم فیلم برای چه و برای که ساخته شده است.
فیلم شاهنقش به کارگردانی شاهد احمدلو، روایتی کمدی از زندگی هنروران سینمای ایران است. داستان با برگزاری انتخابات برای رئیس صنف هنروران آغاز میشود و پس از برنده شدن یکی از آنها، شاهد درگیریها و چالشهای میان رئیس جدید و سایر اعضای صنف هستیم.
اما فیلم، بهجای پرداخت ایده، بیشتر به مجموعهای از ارجاعهای مستقیم و دمدستی به سینمای قبل از انقلاب تبدیل شده است. لحظاتی که به جای خلق موقعیتهای کمدی، تنها به خاطرهبازی با فیلمهای گذشته میگذرد و در برخی صحنهها نیز سعی میشود احساسات مخاطب تحریک شود، اما نتیجهای در بر ندارد.
یکی از مشکلات اصلی شاهنقش، فیلمنامه ضعیف آن است. تغییر رفتار شخصیتها بدون هیچ منطق مشخصی رخ میدهد و داستان، هیچ تلاش جدیای برای ایجاد کشمکشهای باورپذیر یا موقعیتهای طنز تأثیرگذار ندارد. فیلم صرفاً از انتخابات صنف هنروران بهعنوان بهانهای برای اشاره به مناسبات سیاسی استفاده میکند، اما این ارجاعها چنان سطحی و بیهدف هستند که حتی مخاطب را درگیر نمیکنند
فیلم تلاش کرده با استفاده از دیالوگها، شخصیتها و ترانههای خاطرهانگیز، همراهی مخاطب را جلب کند، اما این تلاش کاملاً ناکام مانده است. شاهنقش فاقد هویت مشخصی است و میان یک کمدی، یک درام احساسی و یک فیلم نوستالژیک سرگردان مانده است.
بازی بهرنگ علوی در نقش اصلی بسیار ضعیف است و او موفق نمیشود شخصیت را بهدرستی باورپذیر کند. مینا وحید نیز یکی از ضعیفترین اجراهای خود را ارائه داده و حضورش در فیلم هیچ جذابیتی ایجاد نمیکند.
کارگردانی شاهنقش فاقد هرگونه نکته قابلتوجه است. فیلم تلاش کرده با بازسازی فضاها و حالوهوای فیلمفارسیهای قدیمی، برای خود برگه برندهای دستوپا کند، اما نتیجه، اثری بیهویت و بدساخت است. در نهایت، این سوال مطرح میشود که چنین فیلمی، با این سطح کیفی پایین، چگونه توانسته در بخش رقابتی یک جشنواره چهل و سوم فجر حضور داشته باشد؟
مهمترین ایراد فیلم «شاه نقش» این است که تکلیفش با خودش مشخص نیست: قرار است فیلمی باشد درباره جماعت همیشه فراموششده سیاهی لشکر؟ فیلمی است درباره فساد اقتصادی و سواستفاده از قدرت؟ قرار است فیلمی باشد در جهت ادای دین به سینمای قبل از انقلاب؟ یا فیلمی است درباره کسانی که عشق بازیگری دارند و در نهایت یا مثل ناهید در تئاترهای بیسروته عامهپسند بازی کنند یا نقشهای کوچک و بیارزش را بر عهده بگیرند که بازیگر موردعلاقه خود را ببینند؟ این تشتت موضوع که هرکدام با پرداختی کاریکاتورگونه در فیلم گنجانده شدهاند بعلاوه شخصیتپردازی نادرست باعث شده که از اواسط فیلم تماشاگر حوصلهاش سر برود و پایان فیلم برایش مهم نباشد.
فیلم البته فقط داستان و فیلمنامه بدی ندارد، کارگردانی به مراتب بدتر است، از بازی تکراری و نچسب بهرنگ علوی در نقش اصلی گرفته تا شهرام قائدی و هومن برقنورد و نسیم ادبی و مینا وحید که در نقشهای کوتاه و بلندشان هیچ نشانی از خلاقیت و جدی گرفتن نقش به چشم نمیخورد و در این میان فقط عنایت بخشی و محمد متوسلانی تلاش کردهاند به نقش نزدیک نشوند و بازی قابل قبولی از خود ارائه دادهاند.
پایان فیلم هم که نمایش چرخه فساد است با پرداختی خستهکننده و تکراری اصلا تکاندهنده و تفکر برانگیز نیست و بیننده خسته را راضی نمیکند و در نهایت فقط میتوان گفت که این فیلم یک شکست کامل برای احمدلو است چرا که نه فیلمی است گیشهای و نه فیلمی است اندیشناک، فیلمی که حتی به یک بار دیدن هم نمیارزد!
ژانر فیلم به اصطلاح کمدی است یعنی اینطور تصور میشود. آخر چه چیزی کمدیتر از اینکه در تهران قرن چهاردهمی، شمایلهای شصت سال قبل را ببینی. قضیه وقتی بیشتر توی ذوق میزند که زبان بدن، دیالوگها و بدتر از همه، لحنهای غلوشده و منسوخ شده در آن استفاده میشود. البته تماشاگر کاملاً مطلع است که تعمدی در نوع بازی گرفتن از بازیگرها انجام شده، اما قصه این است که این همه اصرار بر این نوع بازی را نمیفهمد.
چیزی از فیلم نگذشته که دیگر مخاطب فیلم، تحمل آن نوع بازی و لحن برایش سخت میشود. در ادامه احساس میشود هیچ ایدهای پشت این نوع ناهمخوانی و بیهارمونی بودن بازیگر با فضا و اتمسفری که در آن قرار دارد نبوده است. تنها ایدهای که به ذهن متبادر میشود گرفتن خنده از تماشاگر است ولی فیلم در خنده گرفتن از تماشاگر هم شکست میخورد جز دو سه پلان کوتاه که برای همه هم خندهدار نیست؛ به عبارتی وصلهی ناجورِ لباسِ شخصیتها با فضا و اتمسفر حاکم بر فیلم مخاطب را رها نمیکند.
فیلم برای نمایش دغدغههای هنرورها از چند بازیگر شاخص استفاده کرده است ولی هیچ کمکی به جذابیت فیلم در قالب خودش نکرده که به نظر به فیلم هم ضربه زده است. تلاش بهرنگ علوی برای در آوردن لحن و زبان بدن بهروز وثوقی (که البته لباس و گریم به طور واضح مشخص کرده که او بدلی از بهروز وثوقی است) زیادی، نچسب و فشل است؛ به عبارت دیگر لباس و گریم بهرنگ علوی به جای اینکه او را به نقش بهروز وثوقی در فیلمهایش نزدیک کند، او را از نقش دور کرده است. به نوعی این اتفاق در تماشاگر هم میافتد؛ یعنی همان گریم و لباس که قرار بوده حس نوستالژیک آن دههها را برای مخاطبها زنده کند، همان مخاطب را پس میزند.
اما بازی هومن برقنورد قابل قبول است، البته از همان لحن و زبان بدنِ دههی چهل سینمای ایران استفاده کرده ولی تلاشش را میکند در آن زیادهروی نکند، که تا حدی موفق بوده است. البته اگر قدرت گریم روی صورتش را نادیده نگیریم.
فیلم در پایان هم موفق نبوده است. پایانی که نشان میدهد این چرخهی ابتذال ادامه دارد و با نمایی از کتک خوردن، ولی اینبار روبهروی پردهی خاموش سینما تمام میشود.
فیلمی که قرار بود مشکلات و دشواریهای سیاهیلشکرها را نشان دهد با پی گرفتنِ جریانِ قصهاش معلوم نمیکند که در مدح سیاهی لشکرهاست یا در مزمت زندگیِ حسرتآلود آنها که مدام در حال عقدهگشایی هستند.
در جهانی که کارگردان خلق کرده، پر از هنرورهایی است که کارشان کتک خوردن است و سلبریتیاش پژمان بازغی است به یکباره داستان به سمت حال و هوای انتخاباتی میرود. دو شخصیت به نام ناصرعشقی و شهاب در انتخابات انجمن هنر و سینما شرکت میکنند.
( منتقد سینما)
ارسال دیدگاه