بمناسبت ۲۶ مردادخجسته سالروز ورود آزادگان به میهن

گفتاوردهایی از روزهای اسارت آزادگان سرافرازایران زمین

اهواز (پانا) - در گرماگرم تابستان، روز 26 مرداد سال 1369 بالاخره جمهوری اسلامی ایران با سربلندی توانست رزمندگانی را که مجاهدانه از دین و شرف و خاک کشور دفاع کرده بودند و در دست دشمن اسیر شده بودند ، به وطن بازگرداند و این روز را در تاریخ ثبت کند تا آیندگان با یاد این رشادتها بر خو د ببالند.

کد مطلب: ۱۱۱۵۸۲۵
لینک کوتاه کپی شد
گفتاوردهایی  از روزهای اسارت  آزادگان سرافرازایران زمین

اسارت واژه ای نیست که براحتی بتوان آن را بکار برد یا با آن کنار آمد .هر انسانی به زعم خود آنرا تصویر و تفسیر می کند،اما اسرای جنگی شرایطشان با خیلی ها که هریک به نوعی اسارت را به تفسیر خودشان بکار می برند متفاوت است.

در دین اسلام آنجا که پای انجام تکالیف شرعی پیش می آید بر اسیر ذمه ای نیست چون شرایطش نامعلوم و آینده اش مبهم است .

ازین رو به پاس پایمردی این عزیزان 2 خاطره از دو آزاده سر فراز که نخواستند نامشان گفته شود نقل می کنم.

آقای (الف) جوانی ورزشکار واهل یکی از شهرهای استان خوزستان بود .با شروع جنگ تحمیلی، در خود احساس تکلیف می کند و به جبهه های نبرد در غرب کشور اعزام می شود .رویایش شهادت است و با خیل همرزمانش بارها تا نزدیکای باغ شهادت می رود ،اما به زعم خودش کم سعادت است و دیدار یار میسر نمی شود.

در ذکر خاطره اش از ایام اسارت می گوید :هنگامی که به اسارت نیروهای عراقی درآمدیم پوتینها و فانسقه هایمان را درآوردیم و هرچه همراهمان بود گرفتند و دست برسر بصورت دسته ای به مسیری راه افتادیم.

اجازه حرف زدن ،دادن شعار یا هرچیز دیگری نداشتیم و نیروهای عراقی از سر خشم هرزگاهی توهینی یا ضربه با فانسقه نثارمان می کردند.

او در ادامه با اشاره به استقرارش در اردوگاه های عراق و توصیف شرایط آنها می گوید:شرایط اردوگاهها بسیار بد و دون شان یک انسان بود .

در هوای گرم تابستان و سرمای زمستان شکنجه هایش فرق می کرد.از نگهداری تعداد زیادی اسرا در بازداشتگاها در فصل گرم که گاهی فقط می توانستیم ایستاده قرار بگیریم و از دستشویی و آب آشامیدنی و تهویه سالن برای مدت طولانی خبری نبود.قطعا در چنین شرایطی انسان باید بسیار مقاوم و از درونمایه اعتقادی بسیاری برخوردار باشد تا به قول ما اسرا زیر فشارها نشکند.

در ادامه این گفت و گو آقای ( الف) سری تکان می دهد و می گوید :از نوجوانان بسیجی تا اسرای مسن همگی باهم در یک نقطه اشتراک داشتیم (توکل بخدا و برحق بودن موضعمان).

او هماره با یادآوری آن دوران ،گویی کتاب تاریخ را ورق می زند و هر دم معرفتی تازه به بار می نشیند.از یاران و همرزمان شهیدش تا محبت نظامیان شیعه که دلخونی از رژیم بعث داشتند و به فراخور موقعیت اندکی از رنج اسرا را تسکین می دادند .

این آزاده سرفراز می گوید :در دریکی از روزهای نمی دانم اسفندماه یا فروردین بود که گروهی از مارا سوار کامیونی کردند و به شهری بردند .سپس پیاده شدیم و دست ها برسر مارا در شهر چرخاندند .حین راه رفتن در بازار تره بار ناگهان پایم بروی گوجه فرنگی لهیده لیز خورد و خودم را کنترل کردم که زمین نخورم .وقتی به اردوگاه برگشتیم چند تخم گوجه فرنگی روی پاچه شلوارم بجا مانده بود که با دیدنشان بفکرم رسید که آنهارا بکارم و دست بکارشدم و با مراقبت هایی که به اتفاق انجام دادیم بوته گوجه ایی در کنج یکی از همین محل های نگهداری به ثمر نشست و پنهانی از آب جیره بندی مان آنرا آبیاری میکردیم تا گذشت و روزی که افسر عراقی این بوته را دید چندنفراز مارا واز جمله خودم را به دفتر اردوگاه یا به عبارت شایسته تر جلادخانه بردندو با فانسقه های تر آنچنان کتکی به ما 7نفر زدند که بیهوش شدیم .

او با خرسندی و اعتمادبه نفسی خاص می گوید شکر خدا خوشحالم که توانستم به مسیولیت تاریخی و اعتقادی خودم عمل کنم . در این راه سربلند باشم .

اما آزاده سرافراز دیگری که با او گفت و گو می کنم آقای (ج ) خود را می نامند راضی به درج نامش نمی شود و خاضعانه می گوید نیازی نیست این همه ستاره درخشان هست شما دنبال شمع می گردید.

او از نحوه اسارتش و شرایطی که در آن قرار گرفت می گوید :20ساله و در حال گذران خدمت مقدس سربازی بودم .در یکی از عملیاتها بر اثر اثر اصابت ترکش خمپاره از ناحیه ساق پای راستم مجروح شدم و بر اثر شدت موج انفجار به گودالی پرت شدم . در حالت نیمه هوشیاری احساس کردم دونفر مرا به بیرون می کشند وناگهان بخود آمدم و متوجه شدم آنها عراقی هستند و به اسارت درآمده ام .بهرحال به بهمراه تعدادی دیگر از همرزمان به اردوگاه های نگهداری اسرا منتقل شدیم و در آنجا به مدت 38ماه در اسارت بودم .

اقای (ج) از تجربیات و خاطرات خود بگونه ای با افتخار یاد می کند که همه رنجهای اسارت را نادیده و اندک می انگارد.هرچند این روزها ایام میانسالی خودرا طی می کند اما الام دوران اسارت که بر جسمش برجای مانده گاهی اورا بی تاب می کند .هنوز در اندیشه شهادت است و انگار چیزی به این روزگار بدهکار است و ادای دین نکرده .

دستنوشته ها ،تسبیح هایی که با ریگهای سوزان برای ذکر ساختند،هنرهایی که آموختند و دوستانی که پیدا کردند همه یادگار روزهایی هستند که تاریخ سر شرمساری به پیشگاهشان روزی ،خواهد گزارد.

این آزاده استوار ،رمز استواری و پایمردی اسرای ایرانی در اردوگاهای عراق را اتحاد و باور به آنچه بدان اعتقاد داشتند می داند.ذره ای از باورش به آرمانهای میهن کاسته نشده و پیوسته خود را فردی عادی قلمداد می کند.

ازاو پرسیدم مهمترین تغییر رفتار اسارت برای شما چه بوده است؛با خنده می گوید شکرگزاری نعمتهای الهی . توضیح میدهد در سالهای اسارت ،بر اثر شرایط حاد و دور ازانتظار اردوگاهای عراق بسیار گرسنگی و تشنگی بی خوابی را تحمل کردیم وحتی خیلی از ابتدایی ترین نیازهای انسانی را نادیده گرفتند .برنامه غذایی خاصی نبود و اگر وعده غذایی در جریان بود صرفا برای زنده مانده بود نه چیز دیگری.

با خنده می گوید پس از بازگشت از اسارت خود را در گیر تنوع غذایی نکرده و هرچیزی برایش حکم غذایی خوب دارد .از نان خالی کرفته تا تکه ای میوه یا حتی سبزی همهره به قول خودش با دل جان می خورد و شاکر خداست .

این گفتاورد ها تنها گوشه ای ازوقایعی است که قابل عرض است .بی شک نا گفته بسیار است ونکته ها بی شمار .آزادگان تاریخ مستند و ملموس را روایت می کنند و گواهان راستین 8سال جنگ تحمیلی هستند .امیدست با پاسداشت یاد و پایمردی آنان اندکی از دین خود را به آنان ادا کنیم .

*محمدشاهرخ نسب /روزنامه نگار

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار