لحظات ناب کلاس اولیها از نگاه یک خبرنگار
بن (پانا) - به عنوان خبرنگار مسئله محور و راوی روایت مدرسه پانا، امروز در مدرسه ‘شکوفههای انقلاب’ شهر وردنجان حضور یافتم تا شاهد اولین روز آشنایی کلاس اولیها با مدرسه و کلاس درس باشم؛ روزی که با ترکیبی از هیجان، اولین جداییها از والدین و لبخندهای شیرین همراه بود.

امروز، صبح زود، وقتی وارد حیاط مدرسه “شکوفههای انقلاب” در وردنجان شدم، هوا سرشار از عطر ماه مهر و همهمه هیجانانگیز اول مهر بود. کادر اجرایی مدرسه، مدیر و معاونان، همه در تکاپو بودند تا بهترین استقبال را از بچههای کلاس اولی داشته باشند؛ همانهایی که قرار بود دنیایشان از این به بعد با صدای زنگ مدرسه، بوی کتابهای نو و لبخند معلمها گره بخورد.
چند دقیقه بیشتر طول نکشید که اولین موج بچهها وارد شدند. سربازان کوچک کولهبهدوش، قد و قوارهشان شاید به زحمت به زیر زانوهای من میرسید. بادکنکهای صورتی رنگ در دست داشتند و دست در دست مامانهای مهربانشان، با چشمانی کنجکاو، دیوارها را که پر بود از جملههای انگیزشی و رنگیرنگی، با دقت میکاویدند.
چهره و چشمان بعضی از این فرشتههای کوچک، هنوز خوابآلود بود. حق هم داشتند! هفت سال تمام، طبق گفتهی مادرانشان، تا لنگ ظهر میخوابیدند و حالا باید از صبح زود بیدار میشدند و آمادهی رفتن به مدرسه شوند. اما در مقابل، بعضی دیگر، با شور و اشتیاقی وصفناپذیر، انگار کهکشانها در چشمهایشان برق میزد و با کنجکاوی دوران کودکی، محو تماشای دنیای جدیدشان بودند.
صحنهای که از نزدیک میدیدم، پر بود از احساس. مادرانی که تا همین امروز، هفت سال تمام، لحظه به لحظه کنار دخترانشان بودند، حالا با همان دستان پر از مهر، مقنعههای سفید نوگلشان را مرتب میکردند. چه صحنهی پر از امید و آرزویی بود دیدن مادرانی که دختران کوچک خود را با هزاران عشق و امید به آغوش مدرسه میسپردند.
کودکانی که با کیف و کفشهای نو، لبخندی دلانگیز بر لب و چشمانی که برق میزد، اما کمی هم آمیخته به استرس، نگرانی و ترس، به مادرانشان نگاه میکردند. با یک حرکت دست، یک “بای بای” کوچک، از مادرانشان جدا میشدند و راهی کلاسهای درس میگشتند.
در میان ما، مسئولین اداره آموزش و پرورش شهرستان بن هم حضور داشتند که با کلامی کودکانه با بچههای کلاس اولی صحبت کردند و سوالی را از بچهها پرسیدند که شاید خیلی از ما در دورانهای مختلف زندگیمان درگیر جواب دادن این سوال بودیم "در آیندع میخواهید چه کاره شوید؟!" و اما هر کدام از کلاس اولیها با زبان شیرین ِ بچگی و آرزوهای دوران کودکی خود را بیان کردند؛ یکی گفت میخواند دندانپزشک شود دیگری گفت میخواهد در آینده شغل خلبانی را انتخاب کند و کلاس اولی دیگر از علاقه خود به مربیگری ورزش اسکیت گفت.
رئیس آموزش و پرورش شهرستان بن نکاتی پدرانه و آموزنده به اولیای دانشآموزان حاضر در جشن گفتند. مدیر مدرسه هم ضمن عرض تبریک آغاز سال تحصیلی و خوشآمدگویی به مسئولان، با زبانی ساده، قوانین مدرسه را با لحنی مهربان برای بچهها توضیح داد تا با مقررات مدرسه آشنا شوند.
و آنگاه، نوبت اجرای سرود “ای ایران” رسید. سرودی که همزمان با سراسر کشور در جشنهای آغاز سال تحصیلی خوانده میشود، اما در اینجا، در این مدرسه، رنگ و بوی دیگری داشت. بچههای کلاس چهارمی و پنجمی، پرچم به دست، سرود را از ته دل همخوانی میکردند؛ اجرایی که ناخودآگاه بر دل مینشست. تشویقهای پرشور مسئولین حاضر، معلمان مدرسه و حتی بچههای کلاس اولی، گواه زیبایی این اجرا بود.
پس از آن، بچهها وارد کلاسهایی شدند که صندلی و نیمکتهای چوبیشان، یادآور خاطرات تلخ و شیرین دوران ابتدایی خودم بود. تخته سبز رنگ کلاس، که روی آن با گچهای نارنجی و سفید نوشته شده بود: “فرشتههای نازنین، به کلاس اول خوش آمدید!”، حس نوستالژی خاصی را در من زنده کرد.
با ورود معلمی باتجربه و با لبخندی که امید و دلگرمی را به کلاس هدیه میداد، حس آرامش و اطمینان بیشتری در دل دانشآموزان و والدین ایجاد شد.
و حالا، لحظهی نفسگیر جدا شدن مادرها از فرزندانشان. بعضی از بچهها، با چشمانی پر از اشک و بغض، رفتن مادرشان را تماشا میکردند. این اولین تجربهی دوری بود؛ آغازی برای مسیری که پر از پستیها و بلندیها، زمین خوردنها و موفقیتها، دوستیها و آشتیها، رقابتهایی از جنس رفاقت، و یا شاید رفاقتهایی از جنس دشمنی خواهد بود. آری، این آغاز نوینی بود برای دانشآموزانی که قرار بود تمام اینها را از روزگار تجربه کنند، یاد بگیرند و قوی شوند تا بتوانند در آینده، با فراز و نشیبهای زندگی روبرو شوند.
این روایت من بود، از روزی که به عنوان یک خبرنگار مسئله محور پانا و راوی روایت مدرسه این خبرگزاری، در میان “شکوفههای انقلاب وردنجان” حضور داشتم و شاهد این جشن باشکوه و احساسی بودم.
ارسال دیدگاه