پرواز بیپایان مرد آسمان
مرکزی (پانا) - در ورقهای روشن تاریخ این سرزمین، نامهایی نقش بستهاند که با جوهر ایمان و قطرههای خون نگاشته شدهاند؛ در میان آن همه چهره نورانی، نا عباس بابایی چون ستارهای درخشان بر آسمان غیرت و فداکاری میدرخشد.

شهید عباس بابایی را نمیتوان فقط یک خلبان دانست؛ او ترجمه پرواز بود و تجسم عینی آسمان. مردی که در روزگاری پرآشوب، دل به آتش زد تا آشیانه وطن نسوزد. در روزگار جنگ در زمانی که وطن زخمی از حمله خصم بود، عباس آمد بیآنکه فریاد کند و خود را بزرگ بداند. آرام ولی مصمم؛ قاطع ولی متواضع و با نگاهی نافذ و قلبی سرشار از یقین.
او نهتنها در کابین هواپیمای جنگندهاش شجاعتی مثالزدنی داشت بلکه در زمین نیز با دلهایی زخمی همراه بود؛ با سربازان ساده، با خدمه گمنام، با مردمی که چشم امیدشان به مردان آسمانی همچون او بود. عباس بابایی نه فرماندهای پشت میز که همراهی دوشادوش با رزمندگان بود. سحرگاهان روزهدار، شبها در خلوت دعا، روزها در میان غرش جنگندهها. در چشمهایش چیزی بود که کمتر دیده میشد؛ ترکیبی از صلابت و مهربانی، ایمان و تدبیر، سکوت و فریاد.
شهادتش هم بهسان زندگیاش بود؛ بیصدا، بیادعا، ناگهانی...
در ۱۵ مرداد ۱۳۶۶، هنگامی که آسمان گواه پروازی دیگر بود، عباس به آسمانیتر از آسمان پر کشید. گلولهای بیهویت، اما با مأموریتی مشخص، آمد تا زمینیان را از حضور او محروم کند؛ اما چه باک؟ عباس، سالها بود که از خاک بریده و با آسمان عهد بسته بود.
اکنون سالها از آن پرواز آخر میگذرد، اما هنوز نسیم یادش در دلها جاریست. هنوز وقتی نامش برده میشود، چشمان زیادی خیس میشوند و دلهای بسیاری به تپش میافتند. قزوین، زادگاهش، آرامگاه جسم خستهاش را در آغوش کشیده، اما روح بلند او در پهنهی بیکران آسمانها میچرخد؛ ناظر، آرام، و همیشه حاضر.
در روزگاری که قهرمانان کاغذی، نامهای بلند بر زبانها دارند، عباس بابایی بینام و نشان، در دلها جاودانه مانده است. نه مجسمهای لازم داشت، نه شعار و نه تعظیمهای نمایشی؛ کافیست به زندگیاش بنگریم، تا بفهمیم معنی واقعی واژههایی چون "ایثار"، "شرافت"، و "ایمان" چیست.
او، نه فقط یک قهرمان جنگ، که یک آموزگار انسانیت بود. و چه خوش گفت آن کسی که گفت:مردان خدا از زمین نمیروند، تنها از نظر پنهان میشوند.
ارسال دیدگاه