از تلخی عید تا لذت بوی گل نرگس

قم (پانا) - درد و رنجی کشیده ایم بخاطر از دست دادن عزیزان مان در سحرگاه عید غدیر اما همه این ها را به جان می خریم تا بوی گل نرگس را به همین زودی ها و با شکست استکبار استشمام کنیم.

کد مطلب: ۱۵۷۹۵۵۷
لینک کوتاه کپی شد
از تلخی عید تا لذت بوی گل نرگس

اولش نگاهم را از صفحه‌ تلویزیون دزدیدم و خودم را مشغول موبایل نشان دادم. طاقت نداشتم عکس خوبان را با پس‌زمینه‌ صوت قرآن مجلسی تماشا کنم، طاقت نداشتم مدام زیرنویس قرمز را بخوانم و داغ روی داغ بگذارم. قاری می‌خواند: یا ایتهاالنفس المطمئنه...

طاقت ندارم، اما باید طاقت بیاورم. مگر چاره‌ای جز طاقت آوردن هم هست؟ جز بزرگ شدن مثل همیشه؟

ما که اولین‌بارمان نیست عیدهایمان عزا می‌شوند. ما که بار اولمان نیست به‌جای پخش شربت و شیرینی، اشک می‌ریزیم و خون توی رگ‌هایمان می‌جوشد؛ بار اولی که بساط جشن را جمع می‌کنیم. اما غدیر که جمع نمی‌شود. یهود کینه از امیر مومنان دارد و خیبر را یادش نرفته، اما ما که بار اولمان نیست روبه‌رویشان می‌ایستیم! ما که باور اولمان نیست بزرگ‌مردان قبیله را از دست می‌دهیم و باز هم رجز می‌خوانیم!

طاقت نداریم، اما باید طاقت بیاوریم. مگر چاره‌ای جز طاقت آوردن هم هست؟ جز بزرگ شدن، مثل همیشه؟

همین ما، استادانِ فرصت ساختن از تهدیدهایی هستیم که عملی شده‌اند. ما استاد رجز خواندن در شامیم، حتی اگر سر برادری کنارمان توی تشت طلا باشد و خیزران به صورت نازنینش بخورد. حتی اگر پاره معجر، پای تاول زده، موی خونین باشیم. حتی اگر علی هاشمی باشیم در آب‌های هور و تهمت بزنند، باز هم فاتح جزایر سه‌گانه و جنگ روی آب و هوا خواهیم بود. حتی اگر تصویر موی خونین دخترکی زیر آوار، چنگ به قلبمان بزند و به آرزوهای تمام شده‌ دخترک فکر کنیم...

ما شیعه‌ایم. یک عده نوجوان و جوان شیعه که حالا بی‌حساب شدند با نوجوان‌های اول انقلاب با این جنگ.

می‌دانید که، شیعه یعنی پیروی علی که ماند وقتی همه فرار کردند، همه‌ای که بعدها شدند غاصب خلافت و حقش. علی که درب خیبر را از جا کند و بعد گفت خدا بود و دیگر هیچ نبود. علی که بعد از حمزه رحمه‌الله، شیر خدا نام گرفت و شمشیر دو لبه مختص به خودش بود؛ همان‌که انتقام‌های خدا به وسیله‌ی آن محقق می‌شد. علی که یگانه امیرالمومنین عالم است و بس.

تجمع مردمی جمکران را صبح حمله، صبح جمعه‌ دردناکی دیگر، صبح غدیر رفتم، با تمام بهتی که داشتم. اولش دست‌ها گره شده بود، فریادها از گلو بیرون می‌آمدند، خشم و انزجار بود، خدا بود و دیگر هیچ نبود. شکوه مطلق بود. صخره‌هایی متحرک! بعد که حماسه و رجزخوانی به انتهایش رسید، صدای دعای فرج بهترین یار پخش شد، مشت‌ها پایین آمد. به «یا محمد و یاعلی» که رسید، صدای گریه‌ها بود که جایگزین صدای تکبیر شد. اشک خودش را دواند توی چشم‌ها و یادمان آورد داغ دیده‌ایم؛ یادمان آورد دوای این داغ‌ها فقط اولیای خدایند و خودش. پرچم‌ها اما جمع نشد. به یا «مولانا یا صاحب‌الزمان» که رسید، صدای گریه‌ها بالاتر رفت. به زنان بگویید چادر بر صورت نکشند که وقت تنگ است. به مردها بگویید شانه خم نکنند که نبرد آغاز شده؛ و بر دست‌های جوانان بوسه بزنید که پرچم‌ها با این حجم داغ و اشک پایین نیامدند و نلرزیدند. تنها باد بود که پرچم‌ها را جابه‌جا می‌کرد، دست‌هایی محکم و نه موشک و تیرباران!

در تجمع مردمی حرم حضرت معصومه(س) هم که آقای مطیعی رجزخوانی به سبک دفاع مقدس می‌خواند، به مادرم نگاه می‌کردم که جنگ را دیده و با تمام وجود درک کرده بود. به این‌که باز هم آمده و این یکی جنگ را هم دیده. ورودی حرم که بودیم، آرام گفت: ما نابودی صدام رو دیدیم، نابودی اسرائیل هم می‌بینیم!

ما طاقت نداریم، قلب‌هامان توی دهانمان است، اما باید بزرگ شویم تا صبحی که بوی نرگس می‌پییچد در مشام؛ تا صبحی که نفس راحت نصیبمان شود. ما اما می‌دانیم که باید قد بکشیم تا چیدن سیب سرخ فتح. تا گشایش دوباره‌ خیبر، با دست‌هایی که دست‌های خدا باشند و نیروی او در آن‌ها تجلی کند. تا خواندن برائت بر بام مسجد الاقصی و تبر بر دوش گرفتن، سر بالا گرفتن و افتخار به برچیدن بت‌ها...

سلام خدا بر جبهه‌‌ حق، بر مردان و زنان و کودکانش. سلام خدا بر بزرگ شدن، بر رشد کردن از دل خون. سلام خدا بر جنگ هنگامی که دشمن، جبهه‌ باطل باشد و دفاع و حمله، امری مقدس. بسم‌الله القاصم الجبارین...

 

نویسنده : دانش آموز: فاطمه یاری نورعلی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار