آخرین وداع با شهید خدمت «محسن دریانوش»

اصفهان (پانا) - خبرنگار پانا استان اصفهان، آخرین وداع با شهید خدمت «محسن دریانوش» را بیان می‌کند.

کد مطلب: ۱۴۷۷۲۲۷
لینک کوتاه کپی شد
آخرین وداع با شهید خدمت «محسن دریانوش»

آرام‌آرام قدم برمی‌دارد؛ آخر با یک پا راه رفتن دشوار است، آمده است تا در کنار مردم و همرزمانش با شهید سرافراز شهرمان وداع گوید. آیه وداعی که مظهر تکرار حماسه و رشادت‌هاست. آن روزها در ذهنش تداعی می‌شود، روزهایی که به رنگ خاکستر و آمیخته به خون است. خاطرات آن روزها هنوز هم پابرجاست در قلب و خاطر مردمان این مرز و بوم...

مردمانی که در تندباد حوادث هیچگاه یأس و ناامیدی در وجودشان رخنه نکرده است. آری! انگار که ایثار و شهادت با سرنوشت این ملت گره خورده و به راستی که آرمان آنان شهادت است و افتخارشان شهیدپرور بودن...

لحظه‌به‌لحظه، ازدحام جمعیت بیشتر می‌شود و بر شمار مردمِ چشم‌انتظار می‌افزاید. یکی از فرسنگ‌های دور آمده است، یکی از بیمارستان و دیگری نوزاد شش‌ماهه خود را در آغوش کشیده و با پای پیاده، راهی شده است. همه مردم نظاره‌گر جاده‌اند و منتظر؛ این اشک‌های خرد و کلان که حالا در سکوت یکی‌یکی سرازیر می‌شود به زودی غوغای محشری برپا می‌کند.

سکوت شکسته می‌شود و خبرِ آوردن شهید، صدای گریه‌ها را بالا می‌برد، آنقدر بلند که دل آسمان هم می‌لرزد اما این بار به جای سیل، آفتاب سوزان خود را روانه زمین می‌کند. این مردم شهیدپرور و متدین برای بار دیگر در صفحه تاریخ با استقبال باشکوه‌شان حماسه می‌آفرینند. پیرزنی از میان سیل جمعیت به سختی گذر می‌کند تا خودش را به پیکر شهید برساند اما این ازدحام، راه را بر او می‌بندد. پس تمناکُنان فریاد می‌زند: «شهید عزیز! سلام مرا به جگرگوشه‌ام برسان.»

زمان برخلاف دقایقِ چشم‌انتظاری به سرعت طی می‌شود و ثانیه‌ها یکی پس از دیگری گذر می‌کنند و موعد تشییع و آخرین وداع فرا می‌رسد. صدای «لا اله الا الله» طنین‌انداز می‌شود و پیکر مطهر و پاک شهید خلبان سرتیپ دوم، محسن دریانوش بر فراز دستان مردم شهیدپرور مردم نجف‌آباد اصفهان تشییع می‌شود و بالاخره پیکر نیم‌سوخته و خسته راهش آرام می‌گیرد اما برخلاف خودش الباقی ناآرام‌ و بی‌قرارند.

مادر و پدر شهید بر سر مزار دردانه فرزندشان، غرق در ماتم‌اند و دیگران در تلاش برای تسلای خاطر آن‌ها اما مگر آتش فراق فرزند به خاموشی می‌گراید؟!

پدر محسن که خود، رزمنده و جانباز هشت سال دفاع مقدس است، نجواکُنان می‌گوید: «فرزندم! نور دیده من! شهادتت مبارک؛ تو هدیه خداوند بودی و تو را هدیه به اسلام کردم.»

مادر شهید اما انگار در حوالی خیال، سیر می‌کند، فریاد زنان می‌گوید: «هنوز باورم نمی‌شود که رفته‌ای.»

خبرنگار : دانش آموز مرضیه سلیمانی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار