روایتی از سه سوگ، سه آزمون و یک ایثار؛
آنگاه که دل میشکند و انسان میایستد
مشهد(پانا)- در هنگامهای که تقدیر، سهباره بر قلب یک مرد میتازد و ستونهای زندگیاش را فرو میریزد، بسیاری بر خاک میافتند و سکوت میکنند اما در میانه این خاکستر و اندوه، گاهی چراغی روشن میشود؛ نه با سخنرانی و نه با هیاهو، بلکه با عملی که از ژرفای انسانیت برمیخیزد، عملی از نوع جانبخشی و ایثار روایت همین ایستادگی است.
یک دستگاه سواری تارا حامل خانواده معاون رییسجمهور، روز یکشنبه؛ ۹ آذرماه امسال در مسیر تهران به سمنان و در محدوده ایوانکی با یک دستگاه کامیون بنز متوقف در حاشیه جاده برخورد کرد.
در این حادثه، فاطمه حیدری (همسر معاون رییس جمهور) در صحنه جان باخت و چهار سرنشین دیگر از جمله راننده خودرو شامل پدر همسر معاون رییسجمهوری، دختر ۱۲ ساله و پسران ۱۱ و ۹ ساله سقاباصفهانی در این خودرو مجروح و توسط نیروهای امدادی به بیمارستان معتمدی گرمسار و سپس پس به تهران منتقل شدند که پس از آن دختر و پسر معاون رییس جمهوری نیز دچار مرگ مغزی شدند و درگذشتند.
سه سوگ، سه آزمون و یک ایثار
حادثهای که بر خانواده سقاباصفهانی گذشت، نه یک اتفاق ساده و نه تنها یک تصادف تلخ بود؛ واقعهای بود که گویی آسمان بر سقف یک خانه فرو ریخته باشد.
ابتدا همسر؛ آن همراهِ سالهای صبوری و ساختن؛ سپس دختر دوازدهسالهاش، حسنا؛ کودکِ معصومِ آستانه نوجوانی و اکنون، محمدسبحان؛ آن طفل نازنین که پدرش او را «مثل قندِ تابستان» وصف کرده بود.
سه وداع، سه بار شکستن، سه زخم که هر یک برای فروپاشی کافی بود اما عجیب آنکه گاهی در دل همین آزمونهای عظیم، جوهره انسان آشکار میشود؛ جوهرهای که نه در روزهای آرام، که در شبهای بلندِ سوگ، شکل واقعی خود را نشان میدهد.
امضایی که از عمق جان برخاست
تصمیم برای اهدای عضو گرچه در ظاهر یک امضاست در حقیقت، گذشتن از عمیقترین دلبستگیهاست اما سقاباصفهانی این مسیر را نه یکبار، که دو بار پیمود.
بار نخست، هنگامی که دخترش حسنا مرگ مغزی شد و پدر با اشک و ایمان، اعضای بدنش را به نجات جانهایی دیگر سپرد و بار دوم، تنها چند ساعت پس از درگذشت محمدسبحان، وقتی قلمی لرزان اما مؤمن، پای همان رضایتنامه را دوباره امضا کرد.
این تصمیمها، تنها یک حرکت انسانی نبودند؛ «قیمتِ ایثار» بودند ؛ قیمتی که با جان پرداخت میشود، نه با کلام.
اسماعیل سقاب اصفهانی در آن لحظات، تنها پدری نبود در سوگ فرزندانش؛ شاهدی بود بر اینکه انسانیت، گاهی چنان عظیم میشود که حتی مرگ نیز از برابرش عقب مینشیند.
سیاست در آینه انسانیت
روزهایی پیش از این واقعه، فضای سیاسی کشور پر بود از نقدها، جدلها و انگارههای تلخ علیه این مسئول جوان و جریانهایی او را به ناحق نشانه گرفته بودند، بیآنکه بدانند چند روز بعد، سرنوشت چگونه ورق خواهد خورد.
حادثه، ناگهان پرده دیگری از واقعیت را نشان داد:پشت هر مسئول، انسانی ایستاده است؛ با خانواده، با دلبستگیها، با رنجهایی که از چشمها پنهان میماند اما نحوه مواجهه سقاباصفهانی با این ماتم بزرگ، بسیاری از نگاههای سیاسی را به سکوتی اخلاقی فراخواند.
او به جای پاسخ به حملات، به جای گشودن زبان به گله، ترجیح داد با رفتار انسانیاش سخن بگوید و او نشان داد که «اخلاق» اگر با قدرت همراه شود، سیاست را تطهیر میکندو اگر از قدرت جدا شود، سیاست را به قساوت میکشاند.
تصویری که جامعه را تکان داد
تصویر حضور رئیسجمهور در کنار تخت بیمارستانی سقاب اصفهانی، تنها یک قاب ساده نبود روایتی عمیق از تنهایی انسانها در مسئولیت.
پزشکیان، سالهاست که مزه تنهایی را چشیده؛ و سقاب، تنها در چند روز، طعم فقدان را تا انتهای جان لمس کرد.
جامعه این دو را کنار هم دید و ناگهان فهمید که پشت سینهسپری کردنها، پشت رقابتها و مواضع سیاسی، دلهایی هست که میشکنند، میسوزند، و گاهی، برای ادامه خدمت، باید تکیهگاههای عاطفیشان را در زمین بگذارند و بر تکلیفِ خود بایستند.
این تصویر، یک پرسش اجتماعی را دوباره زنده کرد: مسئولان نیز آدماند؛ چه اندازه باورش داریم؟
اهدای عضو؛ اوج انسانیت در اوجِ سوگ
اقدام سقاباصفهانی، فراتر از یک روند پزشکی بود. او به جامعه درس داد که «جانبخشی» میتواند روشنترین پاسخ به «جاندادن» باشد و او نشان داد که حتی وقتی تقدیر، عزیزترینها را از انسان میگیرد، باز هم میتوان در دل رنج، بذری از خیر کاشت.
در فرهنگی که ایثار، میراث دفاع مقدس است، در جامعهای که شهادت، زبان مشترک قهرمانانش بوده، این نوع ایثار نیز ادامه همان سنت است؛ سنتی که میگوید: اگر جان رفت، یادش و معنایش باید بماند.
و چه یادمانی بالاتر از آنکه اعضای دو کودک، در کالبد چند انسان، دوباره زندگی ببخشند؟
پدری که ایمانش از غم بزرگتر بود
در پیامش نوشت:
«راضیم به رضای خدا… اما دلتنگی را چه کنم؟»
این جمله، نه از سر تسلیم، بلکه از جنسی است که دلهای مؤمن در سختترین لحظات به آن پناه میبرند.
او نگفت که نمیشکند؛ گفت که در شکستن نیز ایمانش را زمین نمیگذارد، او نگفت که غمش کوچک است؛ گفت که خدای او بزرگتر از غمهای اوست و این، بزرگترین معنای عبودیت است؛ عبودیتی که از دل آتش بیرون میآید، نه از دل آسایش.
در این روزهای سرد و سخت، وقتی جامعه خسته از نزاعها و بیاعتمادیهاست، رفتارهایی از جنس ایثار سقاباصفهانی، چون شعلهای کوچک اما پایدار، میتواند اعتماد را دوباره روشن کند.
او ثابت کرد که مسئولیت، تنها نشستن پشت میز نیست؛ گاهی ایستادن بر قلهای است که باید در آن، از خود گذشت، از جان گذشت و به جای تسلیم، تسلیمِ رضای خدا شد.
ایران با چنین مردانی است که روشن میماند و ایرانی که هنوز، وقتی دلی میشکند، انسانی میایستد و معنای «بزرگی» را از نو معنا میکند.
ارسال دیدگاه