پانا؛ قصه قلمهایی که هرگز نشکست
جلگهرخ (پانا) - دانشآموز خبرنگار پانا، از آن سوی قاب پانا که تا کنون روایت نشده است. سخن می گوید.

امروز، در سالروزِ تولدت، نه از سختیها میگویم که همیشه شیرینتر از آن بودند، بلکه از عشقی میگویم که در هر کلمه جاریست؛ عشق به حقیقت، عشق به مردم، و عشق به این راهِ پر از پیچ و خم، که هرگز از پیمودنش پشیمان نخواهیم شد.
گاهی خطر، هم سفرمان بود، گاهی فشار، هم خانه افکارمان، اما هیچکدام نتوانستند جرئتِ گفتن را از ما بگیرند. چون میدانستیم، حقِ مردم است که بدانند و وظیفهٔ ماست که بگوییم. تو فقط یک خبرگزاری نیستی؛ تو قصه مقاومتِ قلمهایی هستی که خم نشدند، روایتِ چشم هایی هستی که خوابِ راحت ندیدند و تاریخِ دستهایی هستی که لرزیدند، اما هرگز از نوشتن بازنایستادند.
امروز، روزِ یادآوریِ تمامِ قدمهایی است که با عشق برداشتیم؛ از کوچههای پر از سکوتِ شهرهای غریب، تا خیابانهای شلوغِ پایتخت، همیشه قلممان را مثل چراغی روشن نگه داشتیم . تو به من آموختی که خبرنگار دانشآموز بودن، فقط نوشتن از رویدادها نیست؛ مسئولیتِ دیدنِ نادیدهها، شنیدنِ ناشنیدهها و گفتنِ ناگفتههاست.
در پانا، ما مهمتر از من است. هر خبر، هر گزارش و هر مصاحبه، قطرهای است که به دریای آگاهی جامعه میریزد. امروز، در سالروز تولد این خانواده بزرگ، با تمام وجودم سپاسگزارم که به من اعتماد کردید تا صدای مدرسه، شهر و کشورم باشم. پانا برای من فقط یک خبرگزاری نیست؛ کلاسی است که در آن خبرنگار بودن را به معنای واقعی یاد گرفتم. اینجا یاد گرفتم که حتی کوچکترین صداها هم میتوانند دنیا را تکان دهند، اگر با صداقت و شجاعت بیان شوند. اینجا فهمیدم که یک دانشآموز هم میتواند روایتگرِ راویانِ تاریخ باشد.
ارسال دیدگاه