یادوارهای در باران: غمی از تاریخ در دل تبریز
تبریز (پانا) - مراسم اولین سالگرد شهدای خدمت در گلزار شهدای وادی رحمت، با اشک و گریه آسمان برگزار شد؛ روزی که یاد آنها همچون تگرگها بر دلها میبارید و عشق و خدمت را دوباره زنده کرد.

در یک روز غمانگیز و بارانی، بغض خداوند به وضوح شکسته بود. تگرگها در آسمان میباریدند، گویی آسمان هم در سوگ بهترین بندگانش گریه میکرد. پارسال، در همین روزها، آنها از میان ما رفته و راهی بهشت شدند.
ساعت تقریباً چهار و نیم بعدازظهر بود که به یاد شهدای خدمت، مراسم اولین سالگردشان در گلزار شهدای وادی رحمت برپا شده بود. قرار بود قلم و میکروفونم را به دست بگیرم و پنجشنبه این هفته را به صورت دیگر منتشر کنم، اما تقدیر چیز دیگری میخواست.
شبی، شهید رحمتی به خوابم آمده بود. چشمانش نورانی و خندههایش دلربا بود. همان مهر و محبتی که در آخرین دیدارمان در روز قدس حس کرده بودم، در خواب نیز مرا در بر گرفته بود. صبح روز بعد، همکارم عازم ورزقان شده بود تا با هم اخبار گلزار شهدا و سالگرد شهدای خدمت را پوشش دهیم، اما بغض خداوند زمانی شکست که او در ورزقان ماندنی شد.
من تنها در خانه ماندم و در ذهنم به خواب شب پیش فکر میکردم. دلم در گلزار بود، اما بدنم در خانه. وقتی پنجره اتاق را باز کردم، تگرگهای برفی با شتاب به زمین میخوردند. پس از مدتی، آسمان آرام شد و قطرههای باران با هیاهو به سنگفرش زمین میرسیدند. خوشحالیام از اینکه خداوند به آرامش رسیده بود، نتوانست ناراحتیام از باریدن گریههایش را بپوشاند.
افکارم به سال گذشته برگشت، زمانی که خبر شهادت شهدای خدمت به گوشمان رسید و چشمانمان از غم غرق اشک شدند. میدان ساعت، میدان شهدا، مصلی اعظم امام خمینی(ره) و بیت امام جمعه، همه جای تبریز رنگی از سیاه به خود گرفته بود. آسمان به تنگی نفس میکشید و رعد و برق شنیده میشد.
این روز، دوباره در ذهنم تداعی شد. آنها با هدف خدمت به جامعه رفتند، در حالی که میدانستند که هرگز نباید از وظیفهشان کاسته شود. و اکنون، به یاد آن روزها میگوییم: «حاج آقا هارداسان».
ارسال دیدگاه