خاطره دانش‌آموزخبرنگار پانا از مصاحبه با استاندار شهید؛

مرد قهرمانی که به یک دانش‌آموز خبرنگار هویت و انگیزه بخشید

تبریز (پانا) - دانش‌آموزخبرنگار پانا استان آذربایجان‌شرقی، خاطره آخرین مصاحبه خود با استاندار جوان و انقلابی که جزو شهدای خدمت شد را روایت می‌کند.

کد مطلب: ۱۴۷۷۲۲۵
لینک کوتاه کپی شد
مرد قهرمانی که به یک دانش‌آموز خبرنگار هویت و انگیزه بخشید

روز قدس بود و طبق معمول از طرف دفتر خبرگزاری پانا برای پوشش خبری، آفیش شده بودیم. از ساعت ۸ صبح در دفتر بودیم و مدیرمسئول پانا کارها را بین بچه‌ها تقسیم می‌کرد و در آخر که داشتیم از دفتر خارج می‌شدیم به من با لحن شوخی گفت: «سنا! تو‌ در مصاحبه با استاندار در راهپیمایی ۲۲ بهمن گل کاشتی، امروز هم منتظرم ببینم چیکار می‌کنی.»

این جمله، روحیه مضاعفی به من داد و با اینکه روزه بودم و همان اول وقت، تشنگی امانم را بریده بود اما با عشق به خبرنگاری حرکت کردم برای پیدا کردن سوژه‌های خاص خبری.

قلبم در سینه می‌تپید، لبانم خشک شده بود، دست و پاهایم سست بود. نمی‌توانستم کلماتم را کنار هم بچینم و آن روز قابل گنجایش نبود اما همچنان یک نیروی عجیبی مرا به حرکت وا می‌داشت. رفیق جدیدی هم مرا همراهی می‌کرد که تازه به جمع دانش‌آموزخبرنگاران پیوسته بود و می‌گفت: «من برای اولین بار در ویژه‌برنامه‌ای که در هنرستانمان بود و اتفاقاً استاندار هم آمده بود با خبرگزاری پانا آشنا شدم و خیلی تصادفی، داوطلب پوشش خبر آن برنامه شدم.»

با گپ و گفت‌و‌گویی که داشتیم به مصلای تبریز رسیدیم. برای اینکه بتوانم با استاندار مصاحبه کنم، رفتم به طرف درب ورودی مردانه اما به خاطر اینکه دوربین در دست داشتم، مانع ورود من شدند ولی مگر من کوتاه می‌آمدم! فوری کارت خبرنگاری‌ام را نشان دادم و مامور حراست با لبخندی، اجازه داد وارد سالن بشوم. به هر طرف نگاه کردم استاندار را ندیدم. دست‌بردار ماجرا نبودم و با اینکه چندین بار از دفتر تماس گرفتند که برگرد اما با هزاران خواهش، فرصت گرفتم که حتما گزارش خودم را بگیرم و برگردم.

به صحن مصلای اعظم امام خمینی(ه) رسیدیم. آقای رحمتی را از درب دیگر وارد مصلا کردند. مقابل فرمانده نیروی امنیتی ایستادم و کارت خبرنگاری‌ام را دوباره نشان دادم و با جدیت تمام گفتم: «من یک دانش‌آموزخبرنگار هستم. لحظه‌به‌لحظه مکث کردن، کار من را به عقب می‌کشاند پس اجازه دهید ما وارد شویم.»

نمی‌دانم چرا قلبم به تپش شدیدی افتاده بود و دستانم سست شده بود ولی باز هم توجهی نکردم و در دلم یقین داشتم که اگر استاندار، من را ببیند حتما به سوالاتم پاسخ خواهد داد. چون قبلاً هم با مهربانی و تمایل خیلی زیاد پاسخگوی مصاحبه من بودند.

با همکارم وارد صحن مصلا شدیم و در میان آن همه مرد، خجالت‌زده بودم. سر به پایین بود اما حضور آن قهرمان، مرا دلخوش کرده بود. چشمانم دنبال استاندار در صف اول نماز جمعه بود. هرچه گشتم، پیدایش نکردم؛ یکی از خادمان مصلا را دیدم و به سرعت به طرفش رفتم و پیگیر آقای استاندار بودم. ما را پشت مصلا برد و درخواست کرد که آنجا باشیم و اظهار داشت که استاندار از آنجا عبور می‌کند. فکر کردم سر‌به‌سرم گذاشته و به همین خاطر وقتی حواسش نبود، فوری رفتم داخل نمازگزاران و محافظ استاندار مانع شد که به طرف آقای رحمتی بروم که خوشبختانه خودشان من را دیدند و گفتند بعد از نماز حتما به سالن می‌آیم تا مصاحبه کنی و منتظرم بمان.

تا صدای سلام نماز را شنیدم، نفس عمیقی کشیدم و سرم را که بالا آوردم، همه نگاهشان به من بود. خودم را کنترل کردم و در گوشه‌ای از اتاق ایستادم. وقتی استاندار داخل آمد، هرچقدر توان داشتم به دنبالش دویدم. وقتی من را دید، گفت: «شما همان خبرنگاری هستی که پیش از خطبه‌های نماز، درخواست مصاحبه داشتی؟ بیا من آماده‌ام.»

زبانم بند آمده بود و فقط سرم را به نشانه تایید، تکان دادم و جلو رفتم و بعد از اشاره فیلمبردار، سوالم را پرسیدم و در عرض 2 دقیقه به نکته به نکته سوالاتم پاسخ داد.

من حالا در همین نقطه ایستاده‌ام و به آن مرد قهرمان فکر می‌کنم. مرد قهرمانی که به یک دانش‌آموزخبرنگار، ارزش و هویت بخشید. جدیت در همراهی و رفاقت یک استاندار جوان و مردمی با دانش‌آموزخبرنگار تازه‌کار به قدری دلچسب و روحیه‌بخش بود که گمان نمی‌کنم تا قیامت از خاطرم پاک شود. حالا او شهید راه خدمت شده و من حالا متوجه می‌شوم که چطور یک انسان با اخلاق و اخلاص خود تربیت می‌کند و شهید می‌شود.

شهید مالک رحمتی در آخرین مصاحبه با من بدون اینکه سوالی بپرسم، پاسخ من را داد: «محبت و مهربانی منش شهدا است.»

دانش‌آموز خبرنگار: سنا بهروز

حجم فایل ویدیویی : ۱۴.۴۸M مدت زمان فایل ویدیویی : ۰۰:۰۱:۳۰ دانلود فایل
خبرنگار : سنا بهروز

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار