دخترم را به من برگردانید!

اشک‌های مادر زهرا تمامی ندارد. زن جوانی که در عرض چند ثانیه ‏زندگی‌اش نابود شد. ۵ روز شده؛ ۵ روز سیاه که فاطمه دختر کوچکش را بغل ‏نکرده است. زهرا کوچولویی که بدون مادرش نمی‌توانست بخوابد یا غذا ‏بخورد. مادر زهرا هنوز هم چشم انتظار خبر یا نشانه‌ای از دخترکش است. ‏هنوز هم تمام محله قلعه نو به دنبال زهرا هستند. هنوز هم تیم هلال‌احمر ‏جست‌وجو می‌کند.

کد مطلب: ۹۵۵۱۸۷
لینک کوتاه کپی شد
دخترم را به من برگردانید!

«شهروند» در ادامه نوشت: ظهر پنجشنبه بود که هلال‌احمر پیشوا، یک تیم جست‌وجو به ‏همراه سگ‌های هلال‌احمر را به آن محله فرستاد تا به دنبال زهرا بگردند. اما ‏باز هم جست‌وجوها بی‌نتیجه بود و تلاش سگ‌های هلال‌احمر برای یافتن دختر ۲ ‏ساله ناکام ماند. فاطمه حالا ۵ روز است که فقط اشک می‌ریزد و از مردم می‌‏خواهد اگر ردی یا نشانه‌ای از دخترکش دیدند، اطلاع بدهند. مادری که نمی‌داند ‏چطور دختر کوچکش را در عرض چند ثانیه با خود برده‌اند.

مادر زهرا در ‏حالی‌که اشک می‌ریزد و دیگر نمی‌داند برای پیدا شدن دخترش چه‌کار کند، در ‏گفت‌وگویی کوتاه از زهرا گفت و نابود شدن زندگیشان بعد از ناپدید ‏شدن او: «دخترم به من خیلی وابسته بود. البته به پدرش هم همین‌طور؛ زهرا فقط ‏در کنار من و پدر و خواهرش آرام و قرار داشت. حتی در بغل خاله‌اش هم ‏گریه می‌کرد. مردم می‌گویند من سهل‌انگاری کرده‌ام، ولی یک مادر چطور ‏می تواند سهل‌انگاری کند. من چنین کاری نکرده‌ام. همیشه حواسم به بچه‌هایم ‏بوده است. زهرا همیشه با خواهرش به آژانس می‌رفت. نفیسه به شدت مراقب ‏خواهرش بود. حالا او هم بی‌تاب شده و لحظه‌ای نیست که اشک نریزد. ‏شوهرم چون بیماری ام‌اس دارد، دکتر به او گفته که شب‌ها تا پارک محلمان ‏رفته و کمی راه برود. او به تازگی می‌تواند با واکر راه برود. برای همین ‏همیشه شب‌ها با بچه‌ها تا پارک می‌رفت و برمی‌گشت. آن شب هم مثل همیشه ‏نفیسه به همراه زهرا به آژانسی که متعلق به پدرشوهرم است، رفتند. آژانس ‏درست کنار خانه‌مان است. با این حال آنها را از پنجره دیدم که وارد مغازه ‏شدند. اما دقایقی بعد نفیسه به خانه آمد و گفت که پدرشان از آنها خواسته به خانه ‏برگردند و بعد از شام تا پارک بروند.

اما دیدم زهرا نیست. پرسیدم زهرا ‏کجاست. در همان راه‌پله با هم صحبت کردیم و نفیسه گفت زهرا پشت سرم ‏وارد خانه شد. به او گفتم سریع برو و زهرا را با خودت بیاور. اما زهرا دیگر ‏نبود. در عرض چند ثانیه ناپدید شد و هرچه به دنبالش گشتیم پیدایش نکردیم. زهرا ‏تا من در کنارش نباشم نمی‌خوابد. او از غریبه‌ها می‌ترسد. حتی اعضای فامیل ‏و بستگان را هم وقتی می‌بیند خودش را در بغل من می‌اندازد و تکان هم نمی‌‏خورد. کافی است کسی به جز ما او را بغل کند، گریه می‌کند و اصلا نمی‌ماند.

حالا با این وضع مانده‌ام زهرا را چطور با خودشان برده‌اند. می‌گویم برده‌‏اند، چون جست‌وجوهای ما و همسایه‌ها و تیم‌های آتش نشانی و هلال‌احمر نتیجه ‏نداده است. یک کانال آب نزدیک خانه داریم، تیم هلال‌احمر به همراه سگ‌های ‏زنده یاب به آن‌جا رفتند و کامل آن‌جا را گشتند. آنها به ما اطمینان دادند که زهرا ‏داخل کانال آب نیفتاده است.

پس اگر زهرا این‌جا نیست حتما او را با خودشان ‏برده‌اند. دخترم را تازه از شیر گرفته بودم. او بدون من نمی‌خوابد، غذا نمی‌‏خورد، حتی نمی‌تواند آرام بگیرد. حتما الان بچه‌ام از گریه هلاک شده است. ما ‏با هیچ‌کس خصومتی نداشتیم. همه همسایه‌ها را هم می‌شناسیم. آنها می‌دانند ‏که شوهرم بیماری ام‌اس دارد، برای همین خیلی به ما کمک کرده‌اند و هنوز هم ‏دست از جست‌وجو برنداشته‌اند. حتما یک غریبه آمده و بچه‌ام را با خودش برده ‏است. خواهش می‌کنم دخترم را به من برگردانید، او خیلی به من وابسته است.»‏

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار