علیرضا اکبری*

استراتژی ترامپ برابر ایران

سیگنال‌های متناقضی که از کاخ سفید در مورد مذاکره یا رویارویی با ایران منتشر می‌شود، بسیاری را با این سوال مواجه کرده است که استراتژی و خواسته نهایی کاخ سفید از این اقدام‌ها و اظهارنظرها چیست؟ در واقع دونالد ترامپ، رییس‌جمهور امریکا با دعوت برای مذاکره بدون پیش‌شرط با تهران، یا وزیر خارجه این کشور با اعلام پیش‌شرط برای تهران، می‌خواهند به چه نتیجه‌ای برسند. برای پاسخ به این معمای چند وجهی و غامض، ابتدا باید شرایط سیاسی حاکم بر واشنگتن را حلاجی کرد.

کد مطلب: ۸۴۳۲۰۷
لینک کوتاه کپی شد

دو عامل اساسی در شکل‌گیری سیاست خارجی ایالات متحده امریکا نقش بازی می‌کنند. متغیر اول در سیاست خارجی امریکا ساختار و چارچوب‌های سیاسی حاکم بر واشنگتن است. ساختار یا Establishment سیاسی مجموعه نهادهای سیاستگذار و قانون‌گذار در ایالات متحده هستند که جهتگیری سیاست خارجی امریکا را مشخص می‌کنند. دومین متغیر، کارگزار یا مجری سیاست‌های خارجی است. کارگزار شخصی است که سیاست‌های ساختار سیاسی را عملا در میدان دیپلماسی پیاده‌سازی می‌کند. این دو متغیر مستقل از یکدیگر هستند، یعنی تعیین سیاست‌ها از اجرای آنها جدا شده‌اند. در این میان یک ثابت یا Constant هم در این معادله نقش دارد که عرف دیپلماتیک جهانی است، یعنی مجموعه اقدام‌ها و راهکارهایی که در روابط بین‌الملل به عنوان هنجار شناخته می‌شوند. کارآمدترین شکل هر دستگاه سیاست خارجی، زمانی رخ می‌دهد که این دو متغیر و یک ثابت با یکدیگر هماهنگ و هم‌راستا باشند. یعنی ساختار (دستگاه سیاستگذاری)، کارگزار (مجری سیاست خارجی) و عرف (هنجارهای دیپلماتیک بین‌المللی) در کنار هم و در یک جهت حرکت کنند. این قانون برای سیاست خارجی امریکا هم معتبر است.

بهینه‌ترین و کارآمدترین شرایط در دیپلماسی امریکا زمانی اتفاق می‌افتد که ساختار و کارگزار با هم همراستا باشند و بر اساس قواعد و عرف دیپلماتیک رفتار کنند. راندمان یا رفتار ثمربخش یا کارآمد یک حکومت، لزوما به معنای اخلاقی بودن یا مثبت بودن عملکرد این حکومت نیست، بلکه به معنای نتیجه بخش بودن آن برای اجرای سیاست‌هایی است که منفعت آن حکومت بر اساس آن تعریف می‌شود. در تاریخ معاصر امریکا در چند موقعیت مختلف شاهد این بودیم که ساختار و کارگزار با یکدیگر هماهنگ بودند و بر مبنای هنجار دیپلماتیک رفتار کرده‌اند. اما در دوره کنونی شرایط دولت امریکا به‌شدت تغییر کرده است؛ به شکلی که به نظر می‌رسد همه متغیرهای مستقل معادله سیاست خارجی امریکا، در جهت‌های مختلف حرکت می‌کنند. در چنین شرایطی رابطه میان کارگزار با کارگزار، کارگزار با ساختار و کارگزار با عرف، به شکل کم‌سابقه‌ای در دولت امریکا به هم خورده است. شرایط بهینه سیاست خارجی و همسویی و هماهنگی کارگزار، ساختار و عرف، باعث می‌شود که تکلیف طرف‌های مذاکره یا تعامل، مشخص‌تر و رفتار سیاست خارجی قابل پیش‌بینی‌تر باشد. در چنین شرایطی نیات و اهداف مشخص، با مسیر معلوم از سوی یک طرف تعامل وجود دارد که باعث می‌شود طرف مقابل برای همراهی یا مقابله با آن تصمیم بگیرد. در چنین شرایطی میزان ریسک در محیط‌های چالش‌برانگیز کمتر می‌شود، چرا که دو طرف برای تعامل با یکدیگر می‌توانند برنامه‌ریزی داشته‌باشند و رویدادهای تصادفی، تغییر مسیرهای ناگهانی و تصمیم‌گیری‌های شخصی، نقش کمتری در رویدادها بازی می‌کنند و به جای آن رفتار منطقی، قابل پیش‌بینی و ارزیابی‌پذیر شکل می‌گیرد.

شرایط کنونی در دولت امریکا، به یک معمای چند وجهی یا یک معادله چند مجهولی تبدیل شده است که هیچ یک از متغیرهای آن هماهنگ با یکدیگر نیستند و رفتار آنها با عرف منطقی سازگار نیست. تمایلات شخصی کارگزاران در واشنگتن، امروز بر سیاست‌های ساختار سیاسی غلبه کرده است و تمایلات رقیب کارگزاران مختلف، با انگیزه‌ها و وابستگی‌های مختلف، در اجرای تمایلات شخصی به جای سیاست‌های معین، باعث ایجاد آشفتگی و به‌هم‌ریختگی در رفتار بین‌المللی امریکا شده است. عدم تطابق رفتار دونالد ترامپ، با ساختار سیاسی و نهادهای سیاستگذاری ایالات متحده امریکا، به این دلیل است که او از جایی خارج از دنیای سیاست وارد کاخ سفید شده است. بخشی از به‌هم‌ریختگی کنونی در دولت امریکا، محصول پیگیری سیاست اوباما زدایی در دولت ترامپ است.

باراک اوباما، هر چند در سیاست و اقتصاد امریکا، عملکرد مثبتی داشت، اما بعد از شکست حزب دموکرات در انتخابات، پاک کردن میراث او از حافظه رای‌دهندگان، به یکی از اصلی‌ترین اهداف دولت جدید بدل شد. این اوبامازدایی، بیشترین نمود خود را در سیاست خارجی دولت امریکا نشان داده است. همزمان بعد از انتخاب ترامپ به ریاست‌جمهوری، به نوعی می‌توان گفت که شاهد بهت‌زدگی، غافل‌گیری و بی‌عملی ساختار در برابر کارگزار هستیم. معمول است که در واشنگتن، در دو سال ابتدایی حکومت یک رییس‌جمهور جدید، ساختار سیاسی و نهادهای سیاستگذار، دست بالا را در رویه‌های اجرایی دارند تا کم‌کم دولت جدید به ثبات برسد و رییس‌جمهور زمام امور را در اختیار خود بگیرد. اما در دوره جدید شاهد بودیم که ساختار سیاسی در امریکا، که در واقع دونالد ترامپ به نوعی با رفراندوم علیه ساختار یا Establishment در آن رای گرفت، به نوعی دچار انفعال شده است و رییس‌جمهور از اولین روز کاری خود تمایلات شخصی‌اش را به عنوان سیاست‌های کلی غالب کرده است.

نهایتا در چنین شرایطی می‌توان گفت که معمای سیاست خارجی امریکا، قابل حل نیست، چرا که متغیرهای آن از هیچ قانونی پیروی نمی‌کنند. به صورت مشخص در شرایطی که ترامپ احساس می‌کند خروج از برجام باعث یک پیروزی آنی برای او نشده است و عملا به لحاظ تبلیغاتی هیچ دستاورد مشخص برای او نداشت، تلاش می‌کند تا از این اتفاق برای خود یک پیروزی بسازد. برای ترامپ فارغ از هر نتیجه‌ای، یک نشست با رییس‌جمهور اسلامی ایران می‌تواند یک پیروزی دیپلماتیک باشد، او در آستانه انتخابات میاندوره‌ای کنگره، برای کمک به حزبش در انتخابات، به چنین پیروزی نمادینی نیاز دارد. برای او مهم نیست که در مذاکرات چه بگذرد و چه نتیجه‌ای از آن حاصل شود، چرا که همه‌چیز را می‌توان به ادامه گفت‌وگوها و رایزنی‌های بعدی حواله داد، اما محض مذاکره باعث می‌شود که او وانمود کند، هم شعار خود را برای پاره کردن برجام عملی کرده است، هم با این کار ایرانی‌ها را وادار به مذاکره کرده است. او همزمان ادعا می‌کند که چنین مذاکره‌ای بدون پیش‌شرط است، اما در واقع در صورت موفقیت در رسیدن به چنین هدفی، آنگاه ادعا خواهد کرد که شروط خود را برای ایرانی‌ها تشریح کرده است و منتظر اجرای آنها می‌ماند.

روش‌های ترامپ، هم به لحاظ دیپلماتیک نابهنجار و غیرعرفی است و هم از لحاظ سیاست‌های کلی به نظر می‌رسد که استراتژی منسجم و سیاست‌های ساختار حکومت امریکا را دنبال نمی‌کند. همزمان با ترامپ، مایک پمپئو، وزیر امورخارجه مسیر دیگری را طی می‌کند که به وضوح نشان‌دهنده ناهماهنگی کارگزار با کارگزار است، او تلاش می‌کند تا با یک رویکرد عرفی‌تر، شرایط لازم برای کاهش فشارها بر ایران و اهداف مذاکره با ایران را تشریح کند، این عملکرد، او را مستقیما رودرروی ترامپ و ادعای مذاکره بدون پیش‌شرطش قرار می‌دهد. نباید فراموش کرد که فهم ترامپ از مذاکره با معنای این عبارت در عرف سیاست خارجی متفاوت است. او در واقع دیپلماسی و مذاکرات دیپلماتیک را به صورت یک گفت‌وگوی تجاری می‌بیند که هر یک از طرفین دنبال بیشترین سود و کمترین ضرر هستند. در عین حال به دلیل فقدان استراتژی منسجم و سیاستگذاری ساختاری در مورد روابط خارجی، مشخص نیست که تا چه اندازه از پیشنهاد گفت‌وگو با تهران یا هر عملکرد دیگر دولت ترامپ در سیاست خارجی، از سوی کارگزاران و مقام‌های مختلف درک مشترک، انتظارات یکسان و نتیجه همسانی وجود داشته‌باشد نهایتا این ناهماهنگی‌ها و آشفتگی‌ها در سیاست خارجی امریکا باعث می‌شود که نتیجه‌بخش بودن آن مورد تردید باشد، حتی اگر فرض کنیم که کارگزاران متفاوت کاخ سفید، نتیجه‌ای مشترک را مد نظر داشته‌باشند. این آشفتگی همزمان ریسک رویارویی‌های ناخواسته، تصادفی و غیرقابل پیش‌بینی را نیز به‌شدت افزایش می‌دهد.

منبع: اعتماد

*معاون امور و مطالعات راهبردی وزیر دفاع در دولت إصلاحات

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار