دلنوشته/مریم افشاری

همه جا را آب و جارو کرده بودند؛ از وقتی که شنیدند به وطن بازمی‌گردی

مریم افشاری مسئول روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان قم، دلنوشته ای ادبی را به شهید مدافع حرم محسن حججی و خانواده معظم شهید تقدیم کرد.

کد مطلب: ۶۷۱۵۲۲
لینک کوتاه کپی شد

به گزارش خبرگزاری پانا از قم، مریم افشاری مسئول روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان قم، دلنوشته ای ادبی را به شهید مدافع حرم محسن حججی و خانواده معظم شهید تقدیم کرد.

متن کامل دلنوشته مسئول روابط عمومی اداره کل کتابخانه های عمومی استان قم بدین شرح است:

بسم الله الرحمن الرحیم
«همه جا را آب و جارو کرده بودند؛ از وقتی که شنیدند به وطن بازمی‌گردی»
دیگر از دود و دم و هوای غبارآلود شهری خبری نبود؛ همه جا بوی عطر و گلاب پیچیده بود و تنها و تنها صحبت از تو بود و تو.
حتی مرغان آسمان هم با یاد تو نغمه سرایی می‌کردند و بهشتیان هم نثارشان می‌ریختند. وِل وِله ای در کشور به راه افتاده بود؛ از وقتی که خبر رسید قصد بازگشت به ایران را داری.

همه بی صبرانه منتظر ورود تو بودند و بالاخره لحظه انتظار به سر آمد، و تو بی سر آمدی و از سر شوق همه سرداران به سویت آمدند برای خوش‌آمد گویی.
اما خودمانیم هنوز به دلت نبود که برگردی. هنوز سرت میل حرم دارد؛ گواه این حرف من تن بی سر و پیکر مجروح و بی دست و پای توست که در هنگام ورود بر بال فرشتگان سبکبال می‌خرامید. تو اسیر شدی اما هرگز تسلیم نشدی؛ شاهد مثال من برق نگاهت بود که همه را مصلوب خویشتن کرد. تو بی آنکه خم به ابرو بیاوری همچون شیربیشه با گام‌هایی استوار و محکم آنچنان لرزه بر اندام ناخراشیده‌شان انداختی که گویی آنان اسیر دستان تو شده اند. اما چهره دلنشینت که غلمان های بهشتی نیز به آن غبطه می خورند همچون قرص ماه در زیر آسمان نیلگون و کبود می‌درخشید و امواج نورانیش را به رخ خورشید می‌کشید. سرانجام تو را به قربانگاه که نه، به دیار عاشقان بی سر بردند. راست گفته اند: عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. و اینگونه بود که تو نگینی شدی در حلقه یاران شهیدت و در دفتر یادبودها جاودانه شدی و خوش درخشیدی.
بگذریم.... می گفتم با سر رفتی و بی سرآمدی. حالا می‌خواهم از دستانت شروع کنم که چه محکم و مردانه ضریح مطهر را گرفته‌اند و گرداگرد حرم می‌چرخند تا مبادا دستان ناپاکی با آن برخورد کند. اما پاهایت هم تو را برای بازگشت همراهی نکردند تا مبادا چکمه‌های داعشیان یزیدی مسلک حریم آل الله را بشکنند و داغی دوباره بر دل سوخته شیعیان بگذارند. تو سوختی و ماندی تا حرم دخت پیغمبر به سلامت باشد. و چه نیکو و سخاوتمندانه سر و پا و دو دستت را به خال دوست بخشیدی و به رسم پیشکشش به بانوی حرم تقدیم کردی.
اما بازگشت آن نیم پیکرسوخته هم حکایتی دارد: یادت است قول آخرت که به نازنین مادرت گفته بودی برمی‌گردی. حالا مرد است و قولش! این بار هم از روی ادب و خوش عهدی سهم مهربان مادرت را هم ادا کردی. اصلا مرامت همین بود که می‌خواستی دل همه را بدست بیاوری و چه دلی با ارزش‌تر از دل دریایی مادر؟ آری! جنس تو با بقیه فرق می‌کرد اصلا از جنس زمینیان نبودی باید آسمانی می‌شدی. سرانجام بخت با تو یار شد و تاج شهادت به سرت نهاده شد. آری! پرِ پرواز به تو دادند و چه زیبا پر گشودی و چه عاشقانه اوج گرفتی. کسی چه می‌داند که با حضرت عشق چه سخن گفتی که اینگونه عزیز شدی و در یادها جاودان ماندی. من می‌دانم در هر ضربتی که بر پیکرت فرود می‌آمد انتظاری شیرین نهفته بود و تو نیز این را نیک می‌دانستی. آری! مرگ از نگاه تو پلی بود برای رسیدن به حسین(ع) که وجود نازنینش خود بهشتی عظیم است و پرجلال و جبروت. آن زمان که حس کردی خنجرِ داعشی خون آشام به حنجرت لبخندی زهرآگین و کشنده می‌زند تو با استقامت و شجاعتی بی نظیر به استقبال آن رفتی و به آن نیشترها پوزخند زدی. و آن هنگام که خون پاکت از حنجر مسیحاییّت بر ریگ‌های داغ و سوزان فواره زد خون‌ها به دل نشست و دشتی پر از خون شد و آسمان هم نیلگون. دوباره نسیم، حلقومی پاره پاره از تبار عاشقان بی سر را بوسید. شرط عشق است که عاشق را قربانی کنند و تو چه زیبا قربانی شدی! ای خوب، ما را هم باخبرکن از آنچه دیده ای.
خون تو جوشید چون زنده است و از سرزندگی است که نبض حیات مردگان می باشد.

آه از ناله‌های جگرسوز مادرت نه برای شهادتت نه، بلکه برای زخم زبان‌های به زهرآلوده دایه‌های دلسوزتر از مادر که سنگینی واژه‌ها و نگاه‌های سمّیِشان از هزاران دشنه و خنجر و شمشیر دشمن سخت‌تر است. اما گریزی نیست از این طعنه‌ها و.... پس با دستانی پر از مهر و رو به آسمان و با چشمانی خیس و اشکبار و قلبی آکنده از غم و رنج به عقیله بنی هاشم متوسل شد و از او یاری خواست تا شکیباییش پایدار باشد.
آری! مادر گفت به ما که مرگ در نگاه چون زیبای تو سوغاتی است از بهشت که به هر کس ندهندش و برای دنیاطلبان هم سوغاتی است تنها برای همسایه.
ای قهرمان و ای فرزند ایران، ملت تو را ستایشگرانه می ستاید که با سکوت خود بلندترین فریاد را زدی و امتی را بیدار کردی و اینگونه است که خداوند هرکس را بخواهد عزیز می‌کند و عزت می‌بخشد هر چند دیگران اکراه داشته باشند.
آخرین خط از خون تو این بود: پشتیبان ولایت فقیه باشید تا به مملکت شما آسیبی نرسد.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار