مصطفی مردانی*

نوشته‌ها پشت درهای بسته خلق می‌شوند

فرقی نمی‌کند که یک صحنه چه قدر عاشقانه، پر هیاهو، ملتهب یا آرام باشد. همه‌ این صحنه‌ها و اتفاقات را نویسنده پشت یک میز و در یک خلوت نوشته است. ابزار نوشتنش را برداشته و زل زده به جایی در اتاق. کلمه‌ها را یکی یکی پیدا کرده و گذاشته پشت سر همدیگر و آخر سر هم رمان یا کتاب را برای ناشر ارسال کرده است

کد مطلب: ۱۱۳۵۶۶۹
لینک کوتاه کپی شد
نوشته‌ها پشت درهای بسته خلق می‌شوند

همان آدم را اگر خارج از دنیای نویسندگی‌اش ببینید (که من هم یکی از همان‌ها هستم)، به این فکر می‌کنید که نکند اشتباهی شده؟ این آدم ساکت و سر به زیر که فقط نگاه می‌کند و دقیق می‌شود، نویسنده است؟ همان کسی که با خواندن رمانش، چند روزی حس ترس، غم، خشم، ناراحتی، عذاب وجدان و هزار تا حس دیگر در آدم زنده می‌شود؟ شاید باورکردنی نباشد، اما اگر این قدر ساکت و سر به زیر نباشیم، نوشته ای از ما بیرون نمی‌آید.

پشت در قفل شده

به قول ویرجینیا وولف، برای نوشتن به یک حقوق ماهیانه و یک اتاق که در آن قفل بشود نیاز داریم. این آغاز نوشتن است. شاید فکر کنید که پشت این در قفل شده احتمالاً جنگی در حد جنگ زئوس با پوزیدون اتفاق خواهد افتاد. در که باز شد، حتی جای لیوان چای روی میز هم عوض نشده چون احتمالاٌ نویسنده یادش رفته که لیوانی هم کنار دستش گذاشته اند.

خاطره ای از نیوتن هست که همسرش تخم مرغی را برایش آورد و از او خواست که آن را آب پز کند. بعد از یک ساعت برگشت و دید که ساعت نیوتن توی آب است و تخم مرغ توی دست‌هایش! شاید این اتفاق برای شما عجیب باشد، اما برای یک نویسنده هر روز اتفاق می‌افتد. آن هم زمانی که در حال نوشتن یک صحنه از رمان هستند و فکر می‌کنند که ممکن است همه چیز یادشان برود.

همین اتفاق بارها و بارها در مورد علی شریعتی افتاده است. همسر شریعتی توی خاطراتش می گوید که بارها پشت در علی می‌رفتم و ازش می‌خواستم که تمام کند. دستم روی کلید لامپ بود که خاموشش کنم و او فقط ده دقیقه وقت می‌خواست اما تا دو ساعت در همان وضعیت بودیم.

خاطره‌ای هم از سعید نفیسی هست که شب اول ازدواجش، از همسرش ده دقیقه‌ای وقت می‌خواهد که برود و برگردد. بعد از یک ساعت، تازه عروس به سراغ سعید می‌رود و می‌بیند که پشت میز کار، خوابش برده است.

نویسنده‌ها انتخاب می‌شوند

نویسندگی از آن شغل‌هایی است که خیلی‌ها را خودش انتخاب می‌کند. گاهی وقت‌ها از شما می‌خواهد یک رمان نویس بشوید، گاهی وقت‌ها یک وبلاگ نویس، یک نویسنده تخصصی، یک نویسنده انگیزشی، یا حتی یک نویسنده کتاب‌های کودکان. اما هر چه که باشد، خودش از شما می‌خواهد که بنویسید. مانند یک میل طبیعی و درونی که مدام از شما نوشته‌های بیشتری می‌خواهد و تا زمانی که این مسیر بین ذهن و دست باز باشد می‌توانیم بنویسیم. من هم طوری بوده که حس کردم انتخاب شدم.

بارها تلاش کردم که نویسندگی را رها کنم و دنبال شغل به ظاهر آبرومندتری بروم. هر شغلی که به من آرامش بیشتری بدهد. اما در هیچ زمانی، حتی وقتی که داشتم در دانشگاه و در رشته ریاضی کاربردی درس می‌خواندم، نویسندگی از من بیرون نرفت. شاید بتوانم بگویم که روز نویسنده، در حقیقت روز حسی است که ما را انتخاب کرده.

این که چه جور متنی را می‌نویسیم، یا چه طور از خلاقیت و نوشتن خودمان استفاده می‌کنیم فرقی ندارد. مسئله این جاست که جادوی نوشتن دست از سر ما برنمی دارد. جرقه ای در ذهن ما هست که دوست دارد بدرخشد و خودش را روی کاغذ بیاورد.

نویسنده می‌نویسد، خواننده دوباره می‌سازد

هر کسی که کتاب می‌خواند، خودش هم یک نویسنده است. هر کتاب، متن، مقاله یا یادداشتی با خودش کلی کلمه دارد. و هر کلمه می‌تواند هزار تا تصویر در ذهن خواننده ایجاد کند. در حقیقت به تعداد ادم‌هایی که یک کتاب را می‌خوانند، خواننده متفاوت وجود دارد. چون هر خواننده ای دوباره همان کلمات را با تصویرهای جدید در ذهنش خودش می‌سازد و بعدترها با کلمات خودش آنها را به یاد می‌آورد.

حتی شما که این متن را خواندی، احتمالاً چند تا خاطره از پشت درهای قفل شده در ذهنت پیدا کردی. یا به این فکر کردی که چه طور یک داستان هیجان انگیز، پشت درهای بسته نوشته شده است. یا احتمالاً دنبال این بودی که چه طور این جرقه نوشتن را در خودت روشن کنی. این‌ها نوشته تو هم هست. تو دوباره آن را توی ذهنت نوشتی و حتی همین الان می‌توانی کلی جمله به این متن اضافه کنی.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار