عباس در تاسوعا سفیرکبیر بود و در عاشورا امیرکبیر

تهران (پانا) - آنگاه که عباس محکم و قاطع می‌گوید: اگر به اختیار من است، قدم از قدم بر نمی‌دارم. من بی حسین کیستم!؟ من بی حسین نیستم. من از حسین آمده‌ام و به حسین باز می‌گردم...

کد مطلب: ۱۱۱۸۹۸۳
لینک کوتاه کپی شد
عباس در تاسوعا سفیرکبیر بود و در عاشورا امیرکبیر

به گزارش خبرآنلاین، پاسداشت عزای سید وسالار شهیدان با آثار و گفتاری از: آیت الله امجد، آیت الله سیدرضا صدر، دکتر رسول جعفریان، استاد محمدرضا حکیمی، سید مهدی شجاعی و دکتر افتخار حسین عارف؛ این مجموعه تلاشی است برای گسترش اندیشه و معرفت حسینی و حرکت در جهت عقلانیت و درک عبرت های عاشورا که امیدواریم مورد توجه تان قرار بگیرد.

پیام آوران معرفت

آیت الله امجد/ وقتی زیارت عاشورا می خوانید اما بداخلاق هستید، فایده ای ندارد

استاد محمود امجد، استاد اخلاق درباره نخستین چیزی که باید از مکتب امام حسین(ع) یاد بگیریم می گوید: «انسان هرچه فهمیده تر شود باید متواضع تر باشد و خودش را کمتر بداند، جامعه را متقی کند و خودش سلامت باشد. نه اینکه امتیاز ، مقام و مال را برای خودش بخواهد. بشری که برای خودش امتیاز قائل شود هیچ امتیازی ندارد. انسان باید برای همه احترام قائل باشد. بزرگترین شخصیت معنوی اگر در دستگاه خدا برای خودش امتیاز قائل شود هیچ ارزشی ندارد هرقدر هم که مردم او را محترم بدانند چرا که باید در وهله نخست درس اخلاق را از دستگاه امام حسین (ع) بیاموزیم.»

استاد اخلاق در ادامه می گوید: «کسی به ذات اقدس الهی راه ندارد اما صفات را پیدا می کند. کمال در تخلق الهی است. اما انسان اگر زیارت جامعه بخواند، زیارت عاشورا بخواند و ختم انعام بگیر و جوشن کبیر بخواند به تنهایی اثر ندارد. البته این عبادات خوب است. اما باید اخلاق اسلامی را در نظر داشته باشد ، "کم من قبیح سترت". خداوند همه عیوب را می پوشاند اما انسان پرده دری کند؟ آبرو بریزد و تهمت بزند؟!

جز خدا نباید در وجود انسان باشد. این حرف بزرگی است. به قدری بد اخلاقی در جامعه وجود دارد و خانواده ها باهم بد اخلاقند که دیگر نمی توان از این مسائل حرفی زد. دین حسن خلق است. انسان مکه می رود، تا صبح قرآن زیر سر می گذارد، زیارت عاشورا می خواند اما بداخلاق است، فایده ای ندارد.»

دکتر رسول جعفریان/کشته شدن هدف امام حسین نبود/ شیعه باید سیاست داشته باشد و گفت و گو کند

دکتر رسول جعفریان، استاد تاریخ اسلام درباره قیام عاشورا می گوید: «من فکر می‌کنم مسئله شهادت امام حسین (ع) از زاویه دید تاریخی و نه کلامی، دو روز قبل از عاشورا مطرح شد. حتی تصور می‌کنم - باز هم از دید تاریخی ـ نه کلامی ـ امام (ع) تا صبح عاشورا هم انتظار داشت که اوضاع عوض شود و این یک انتظار غیر عادی نبود. این را براساس نصوص تاریخی می‌گویم و فکر می‌کنم که امام (ع) به هیچ وجه قصد شهادت نداشته است و مایل نبوده است به راحتی جانش را از دست بدهد.

مفهوم کلیدی اقدامی که امام حسین به آن دست زد، آن هم از دو روز پیش از عاشورا و بیشتر شب و صبح عاشورا مفهوم «عزت» است، مفهومی که همزمان جنبه انسانی و اسلامی دارد. هم انسان خودش عزت خواه است و هم اسلام عزت مؤمن را می‌خواهد. من معتقدم امام تمام کارها را کرد تا شرایط به گونه‌ای پیش برود که آخرش هم عزتش حفظ شود و هم شهید نشود. اما وقتی امر دایر مدار عزت و شهادت از یک طرف و ذلت از طرف دیگر شد، اما عزت یعنی شهادت را انتخاب کرد.»

وی درباره علت آمدن امام به سمت کربلا می گوید : «این که امام حسین (ع) چرا تصمیم گرفت بیاید واقعش این بود که همه چیز درست برنامه‌ریزی شده بود اما شیعیان کوفه قضیه را خراب کردند. آن‌ها حماقت کردند و لااقل اگر صبح عاشورا هم مانند آن سی نفر به امام حسین (ع) پیوسته بودند، اوضاع عوض می‌شد. کشته شدن برای امام حسین(ع) واقعا هدف نبود. به همین دلیل بود که امام هر پیشنهادی برای تغییر اوضاع داد و بارها با عمر بن سعد گفت‌وگو و مذکراه کرد. نفس مذاکره عزت را از بین نمی‌برد. صبح عاشورا که «زهیربن ‌قین» صحبت می‌کند، فقط برای اتمام حجت نیست بلکه اطمینان دارد و یا لااقل احتمال می‌دهد که حتما عده‌ای به امام حسین (ع) ملحق می‌شوند.

در آن یکی دو روز هر لحظه احتمال تغییر اوضاع امکان تحول بود. جالب است بدانیم «حربن یزید» که جزو شیعیان نبود، به امام (ع) پیوست، اما اشکال این بود که شیعیان در کربلا نبودند و در راه گریخته بودند. اگر آمده بودند اینجا می‌توانستند به امام بپیوندند. تفسیری که من از عاشورا دارم و شاید مربوط به زمان خودمان است، این است که شیعه خیلی محافظه‌کار است و نمی‌خواهد به سادگی خونش را بدهد، مگر این‌که پای عزت به میان آید که استثناست. قاعده فقهی این است که شیعه باید سیاست داشته باشد، حرف بزند، گفت‌وگو کند، امتیاز بگیرد و امتیاز بدهد. »

نواندیشان عاشورا

استاد محمدرضا حکیمی/ اگر عالمان و حاکمان درست شوند جامعه اسلامی درست می شود

استاد محمدرضا حکیمی در یک سخنرانی از وضعیت جامعه اسلامی انتقاد کرده و می گوید: «امام حسین (ع) در روز عاشورا از بشریت خواست که اگر دین ندارید آزاده باشند. و این همه تورّم و رانت خواری و چپاول و بی بند و باری، که موجب این همه فساد اخلاقی و سقوط انسانی در جامعه است، و این تورم آزاد و فروشندگان جلاد، و این دستگاه قضایی ویرانه به تعبیر خود مقامات، آیا در خور بردن نام حسین (ع) و عاشورا هست؟

این حدیث معتبر از پیامبر اکرم (ص) رسیده است که فرمود: «دو دسته از امت من هستند که اگر درست شوند جامعه اسلامی درست می شود، و اگر فاسد شوند جامعه اسلامی فاسد می شود. پرسیدند : ای پیامبر خدا! این دو صنف چه کسانی هستند؟ فرمود: عالمان و حاکمان .»

اینکه گفتیم اسلام از بالا شروع می کند، خوبی ها و بدی ها را اول، در بالا می بیند بعد در پایین، برای همین است، یعنی بدی و فساد- مانند - آب از بالا به پایین سرازیر می گردد، و فقیران و محرومان و معتادان و سر خوردگان و بیکاران و بریدگان - از جوانان و غیر جوانان و همه این گونه فسادها در جامعه اسلامی به نصّ سخن امام باقر (ع) درباره روش پیامبر اکرم (ص) از فساد دامنه داری حکایت دارد که در بالا وجود دارد، یعنی در میان کسانی از عالمان و حاکمان.

و اکنون، برای انسانی که خدا به او عقل داده، و مقداری اطلاعات درست از دین در اختیارش قرار گرفته است، جای بریدن از دین و سست شدن در انجام وظایف نیست، اگر چه جای بریدن از هرکس و هر کس دیگر باشد. و من به جوانان توصیه می کنم، دین خود را بی خود و مفت از دست ندهند، بلکه دین را بشناسند، و عمل به آن را بخواهند.»

قلم رنجه های ادیبانه

آیت الله سیدرضا صدر/ عباس در تاسوعا سفیر کبیر بود و در عاشورا امیرکبیر

آیت الله سید رضا صدر، مرجع تقلید و برادر بزرگ امام موسی صدر در کتاب «پیشوای شهیدان» درباره روز تاسوعا و حضرت عباس(ع) چنین نوشته است:

«عصر تاسوعا را عمر، ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را چنین صادر کرد: سواران راه خدا، سوار شوید که بهشت در انتظار شماست. آن‌گاه یزیدیان سوار شده، به سوی کاروان شهادت تاختند.
عرب روز نهم سال را «تاسوعا» می‌نامد. محّرم نخستین ماه سال است. لذا روز نهم محرّم روز تاسوعا نامیده شده، چنان‌که روز دهم محرم را «عاشورا» می‌نامند، چون روز دهم ماه است. در آن سال تاسوعا روز پنج‌شنبه بود و در آن روز سپاه حسین در محاصرة کامل قرار گرفت. دور نیست که آمدن شمر تأثیر در محاصره داشته است. در این روز، یزیدیان اطمینان یافتند که پیروزی با آن‌هاست و روشن شد که دیگر مددی از کوفه برای حسین نخواهد رسید.

عصر تاسوعا را عمر، ساعت حمله قرار داد و فرمان حمله را چنین صادر کرد: سواران راه خدا، سوار شوید که بهشت در انتظار شماست. آن‌گاه یزیدیان سوار شده، به سوی کاروان شهادت تاختند.

کاروان شهادت هنوز مسلح نشده بود و حسین ع جلوی سراپرده‌اش نشسته، زانوان را در بغل گرفته بود و خوابش ربوده بود. بانوی بانوان زینب، خواهر حسین ع که بانگ سم‌ستوران و شیهة اسبان را شنید، احساس خطر کرده، به سوی برادر دویده، گفت: برادر، بانگ سم‌ستور و شیهة اسب را نمی‌شنوی؟ یزدیان نزدیک می‌شوند.

حسین سر از زانو برداشت و گفت: «جدّم سول خدا ص را در خواب می‌دیدم. به من فرمود: تو نزد ما خواهی آمد.» به شنیدن این سخن، زینب سیلی بر چهره زد و گفت: وای بر من. حسین گفت: خواهر عزیزم، آرامش خود را نگه دار، وای بر تو نخواهد بود.

در این هنگام، عباس، برادر حسین، شرفیاب شد و حملة سپاه یزید را گزارش داد. حسین فرمود: «عباس جان، خودت سوار شو و برو بپرس: چه می‌خواهند.» عباس بیست سوار با خود برداشت و به سفارت به سوی کوفیان رفت. زهیر یکی از سوارانی بود که همراه عباس بود. حبیب یکی دیگر از سواران همراه بود.

سفیر شهادت با سوارانش برفتند تا روبه‌روی سپاه شقاوت رسیدند. عباس پرسید: چه شده و چه می‌خواهید؟ پاسخ دادند، فرمان امیر رسیده: یا جنگ، یا تسلیم بلاشرط عباس گفت: شتاب مکنید تا من به حضور ابوعبدالله شرفیاب شده، گزارش دهم. یزیدیان موافقت کردند.

سفیر شهادت همراهان خود را در برابر سپاه شقاوت بگذارد و خود به تنهایی به حضور حسین بازگشت. حبیب و زهیر از این فرصت استفاده کرده و به سخن پرداختند، روشن‌گری کردند، پند گفتند، اندرز گفتند، به وعظ و ارشاد پرداختند، هرچند سودی نداد.

عباس شرفیاب شد و جریان را گزارش داد. حسین فرمود: «اگر می‌توانی جنگ را تا فردا به تأخیر بینداز تا امشب خدای را عبادت کنیم و از حضرتش آمرزش بجوییم. خدا می‌داند که من نماز را دوست می‌دارم، تلاوت قرآن را دوست می‌دارم، استغفار را دوست می‌دارم.»

عباس بازگشت و موفق شد، جنگ را شبی به تأخیر بیندازد و مأموریت سیاسی خود را به خوبی انجام دهد. عباس در تاسوعا سفیر کبیر بود و فردا در عاشورا سردار بزرگ و امیرکبیر کاروان شهادت؛ ذوالریاستین بود.»

سید مهدی شجاعی/ وقتی عباس(ع) گفت من بی حسین نیستم

روایت سید مهدی شجاعی در کتاب «سقای آب و ادب» از لحظه شهادت حضرت عباس(ع) را در ادامه می خوانید.

«حسین همچنان در کنار پیکر عباس نشسته است که عباس از پیکر خود برمی‌خیزد. افواج بی‌شمار ملائک، با هودج‌هایی از نور و چهره‌هایی سرشار از شور و سرور، او را چون نگین در حلقه حضور می‌گیرند.

عباس اگرچه همه‌شان را به روشنی و وضوح می‌بیند اما چشم از چراغ حسین بر نمی‌دارد. انگار ناخودآگاه و بی‌اراده در باشکوه‌ترین و نورافشان‌ترین هودج نشانده می‌شود و صدایی نرم و لطیف در گوشش طنین می‌افکند: برویم.

عباس که همچنان سراپای نگاهش مجذوب حضرت حسین است با اراده و خودآگاه می‌پرسد؛ کجا!؟

و ملائک گویی که یک تن‌اند تکثیر شده در هزاران هزار، با دست نشان می‌دهند و به زبان - یک صدا - می‌گویند: بهشت!

عباس به خود یا به آنان می‌گوید: این خلاف ادب، خلاف مروت، خلاف اخوت، خلاف ارادت، خلاف مواسات و خلاف عاشقی است که من پیش از حسین قدم به بهشت بگذارم. و بعد با لحنی که از حضور آشکار و استوار پاسخ در دل سوال حکایت می‌کند، می‌پرسد: اگر حسین پشت سر است، اصلا بهشت پیش رو کجاست؟ به چه معناست!؟

عباس که اکنون میان او و زمین هزاران گام فاصله افتاده است محکم و قاطع می‌گوید: اگر به اختیار من است، قدم از قدم بر نمی‌دارم. من بی حسین کیستم!؟ من بی حسین نیستم. من از حسین آمده‌ام و به حسین باز می‌گردم...»

نظر تعدادی از اهل ادب درباره این اثر سید مهدی شجاعی را می توانید اینجا بخوانید.

از نگاه دیگران

افتخار حسین عارف/ تصویر مشترک همه این قصه ها «صبر» است

افتخار حسین عارف، از چهره های برجسته فرهنگی و سنی مذهب پاکستان که رئیس موسسه فرهنگی اکو است، در قطعه شعری درباره واقعه کربلا چنین می سراید:

یک چهره

بر ساحل فرات
یا هر زمین و ساحل دیگر،
لشکر، یکی است
خنجر یکی است.
نوری که زیر سم اسب، لگدکوب می شود،
نوری که پل زده از مقتل، تا نهر،
یا نوری ترسان،
که در خیمه های سوخته کز کرده.
آری ... تمام این مناظر یکسان اند.
بعد از تمام منظره هایی چنین،
نوعی سکوت مطلق از راه می رسد.
می بلعد این سکوت، هیبت علم و طبل جنگ را.
آه ... این سکوت،
فریاد آهناک ستمدیده هاست،
با لحن اعتراض.
این داستان، فقط حکایت امروز نیست
این قصه، ریشه دار و قدیمی است.
در تک تک و تمامی این قصه ها، تصویر مشترک، «تجسم صبر» است.
آری بر ساحل فرات
یا هر زمین و ساحل دیگر، لشکر، یکی است ...

مقتل حضرت عباس(ع) به نقل از کتاب شرح شمع

در کتاب «شرح شمع» که تالیف حجت الاسلام علی ثمری است، درباره شهادت حضرت عباس آمده است:

«عصر عاشورا، پس از شهادت اصحاب و یاران، حضرت عباس علیه السلام تنهایی و بی کسی امام را نتوانست تحمل کند. محضر امام(ع) رسید و رخصت میدان رفتن و جانفشانی خواست و عرضه داشت : برادر جان! اجازه میدان می دهی؟ امام حسین(ع) گریه شدیدی کردند و فرمودند: برادر! تو پرچمدار منی.

عباس(ع) عرض کرد: «سینه ام تنگی می کند و از زندگی سـیر گشتـه ام.» امام(ع) فرمودند: مقداری آب برای این طفلان تهیه نما. جناب قمر بنی هاشم(ع) مشک به دوش گرفت و روانه میدان شد. با سپاه حریف، درباره آوردن آب به خیمه ها سخن گفت.

وقتی از آن ها مأیوس شد، نزد امام(ع) بازگشت و طغیان و سرکشی دشمن را به عرض رسانید. در این حال صدای العطش کودکان فضای خیمه ها را پر کرده بود.

سقّا نگاهی به چهره معصوم کودکان انداخت و بدون تأمل سوی شریعه فرات برگشت و به نگهبانان شریعه حمله کرد و جمع کثیری را کشت و وارد شریعه شد، دست زیر آب برد تا مقابل صورت آب را بالا آورد. «ذَکَرَ عَطَش الحسین و اهل بیته» به یاد لبان خشکیده حسین و اهل بیتش افتاد و آب را برگرداند به شریعه.

هنگام بازگشت، دشمن راه را بر او بست. حضرت برای محافظت از مشک به سمت نخلستان رفت و دشمن نیز به دنبالش.

از هر طرف تیر و نیزه به سمتش پرتاب می کردند، تا اینکه زره از انبوه تیرها همچون خار پشت به نظر می رسید. ابرص بن شیبان دست راست حضرت را قطع نمود، حضرت مشک را به دوش چپ انداخت و با دست چپ جنگید و این گونه رجز خواند: «وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی، اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی»، به خدا قسم اگر دست راستم را قطع کنید، من از حمایت از دینم دست بر نمی دارم.

در این هنگام دست چپ حضرتش را حکیم بن طفیل از مچ قطع کرد. مشک را به دندان های مبارک گرفته سعی می کرد آب را به خیام برساند. لذا خود را به روی مشک انداخت. در این حال دشمن تیری به چشم و تیری به مشک زد، حکیم بن طفیل با گرزی آهنین فرق مبارک را نشانه گرفت و ضربتی وارد کرد و او را بر زمین انداخت.

عباس(ع) عرضه داشت: «یا ابا عبد الله علیک منی السلام»، ای اباعبد الله بر تو سلام، مرا دریاب.

امام خود را به نعش برادر رسانید، وقتی قمربنی هاشم در بالین امام حسین(ع) جان سپرد، حضرت فرمودند: «الان انْکَسَر ظَهری»، عباسم الآن کمرم شکست و چاره ام از هم گسست...»

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار