گزارش از اما و اگرهای تبدیل محل زندگی «م.الف. به آذین» به خانه- موزه

خانه‌ای که دیگر پلاک هم ندارد

تهران (پانا) - پلاک چهل، ساختمانی یک طبقه دریکی از محله‌های قدیمی غرب تهران. ساده‌تر از چیزی است که انتظار داشتم، سادگی‌اش یادآور خانه سیمین و جلال است؛ به همان دل‌نشینی و با مبلمانی به سبک آن سال‌ها، بدون رد پایی از توجه صاحب‌خانه به زندگی آن‌چنانی.

کد مطلب: ۱۰۷۳۸۸۹
لینک کوتاه کپی شد
خانه‌ای که دیگر پلاک هم ندارد

به‌گزارش ایران، حالا قرار است اگر مسئولان قدری دست بجنبانند، اینجا هم‌خانه- موزه شود؛ خانه‌ای که برای 39 سال میزبانی یکی از چهره‌های شاخص ادبیاتمان را به عهده داشته، محمود اعتماد‌زاده یا بهتر است به احترام شهرتی که برگزیده بوده بگوییم: «م.ا. به آذین». از همان بدو ورود، اتاق استاد خودنمایی می‌کند؛ مقابل در ورودی، سمت چپ اتاقی است که بیش‌تر از هشت ساعت شبانه‌روز «به آذین» آنجا سپری می‌شده. اتاق کوچکی است، شاید نهایت 9 متر. اما سه طرف پوشیده از قفسه‌های کتابخانه است. خبری از میزتحریر نیست؛ تخته‌ای تقریباً یک متری به کمک یکی از کتابخانه‌ها نقش میز مطالعه را ایفا می‌کند. جست‌و‌جوی مختصری درباره زندگی «به آذین» کافی است تا بدانید چرا اثری از زندگی آنچنانی در خانه‌اش دیده نمی‌شود، آن‌هم در شرایطی که زندگی حرفه‌ای او تنها به کتاب محدود نمی‌شده و فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی هم بخش جدی روزگاری به‌شمار می‌آمده که سپری کرد. بااین‌حال به‌همان اندازه‌ای که به‌دوراز هیاهو و جنجال‌های رایج دست به ترجمه و تألیف آثارش می‌زد، اهل زد و بند و استفاده از شرایطی که سبب زندگی بهتری شود هم نبود، بگذریم. بازگردیم به اتاق «به آذین». اولین چیزی که حتی قبل از قفسه‌های کتابخانه توجه بیننده را جلب می‌کند تراکتی است تبلیغاتی که روی تخت افتاده. منقش به تصویر سیاه‌وسفیدی از اوست، تصویر آشنایی است با لبخندی جدی. زیر آن‌هم چند سطری نوشته‌شده: «محمود اعتمادزاده (به آذین) کاندیدای اتحاد دموکراتیک مردم ایران برای مجلس بررسی قانون اساسی از استان گیلان» که البته هیچ‌گاه به این مجلس راه نمی‌یابد.

به آذین از آن دست افرادی است که زندگی روی چندان خوشی به او نشان نداد و اغلب اسیر گرفت و گیر آن‌هایی بود که تفکراتش به مذاقشان خوش نمی‌آمد. نمونه‌اش هم آن زندانی شدن‌های پیش از انقلاب و حتی گرفتاری‌های سال‌های بعد بود که ردپایی از آن در این اتاق هم دیده می‌شود. از ماشین تحریری می‌گویم که درست پایین تخت، روی میز کوچکی جا خوش کرده و مقابلش هم صندلی پاتختی کوچکی قرارگرفته است. پیش از انقلاب جای این ماشین‌تحریر، ماشین‌تحریر دیگری بوده که وقتی برای دستگیری او می‌روند آن را هم می‌برند و از همان وقت جایگزینش ماشین‌تحریر فعلی می‌شود که طی نزدیک به چهل سال همراه جدی به آذین بوده، هم برای تألیف نوشته‌ها و هم بیانیه‌ها. هرچند که به‌اجبار شرایطی که بدعهدی نیروهای متفقین رقم می‌زند تنها با دست راستش قادر به تایپ بوده. درباره زندگی‌اش که خوانده باشید می‌دانید در دوره پهلوی اول به همراه دیگر بورسیه‌ها برای تحصیل عازم فرانسه می‌شود، بعد از فراگیری زبان فرانسه و دریافت مدرک از دو دانشکده‌ مهندسی دریایی «برست» و دانشکده‌ مهندسی ساختمان دریایی پاریس به کشور باز می‌گردد و با درجه سروان مهندس نیروی دریایی در خرمشهر مشغول فعالیت می‌شود؛ کمی بعد به نیروی دریایی بندر انزلی منتقل می‌شود و ریاست تعمیرگاه آن را به عهده‌اش می‌گذارند. شهریور سال 1320 در بحبوحه جنگ جهانی دوم، ایران از سوی شوروی سابق در شمال و بریتانیایی‌ها در جنوب، موردحمله قرار می‌گیرد و این در حالی است که کشورمان اعلام بی‌طرفی کرده بوده، دریکی از همین بمباران‌ها به آذین دست چپ خود را در حالی‌که بیست‌وهفت سال بیشتر نداشته از دست می‌دهد.

او که از سال‌های دبیرستان شیفته ادبیات بوده استعفا می‌دهد و به فعالیت‌های فرهنگی و تدریس روی می‌آورد. از کار در کتابخانه ملی و حتی معاونت فرهنگ گیلان در دوره وزارت فریدون کشاورز که بگذریم، این اتاق میزبانی بخش عمده‌ای از زندگی حرفه‌ای ادبی «به آذین» را به عهده داشته است. سمت چپ، گوشه اتاق صندلی ویلچری دیده می‌شود که سال‌های آخر همراهی‌اش کرده، دریکی- دو سال آخر عمر شرایط جسمانی خوبی نداشته، هنوز هم ردپایی از وسایل درمانی، کنار تختخواب دیده می‌شود. اما روبه‌روی تختخواب یک صندلی لهستانی است؛ صندلی قهوه‌ای‌رنگی که هنوز هم‌بارانی کرم‌رنگ و کراوات استاد بر آن افتاده و البته جلیقه‌ای که کمی عقب تراست؛ گویی که قرار است برخیزد و آنها را بپوشد. روی تخته‌ای که حکم میزتحریر دارد رد دست استاد مانده، شاید بهتر است بگویم آن‌قدر طی چهاردهه نوشتن و مطالعه، دستش به این تخته چوبی کشیده شده که رنگ بخشی از آن رفته. اغلب کتاب‌های کتابخانه از ترجمه‌های او هستند. از ترجمه «دُن آرام» گرفته تا «باباگوریو» و «جانِ شیفته». ترجمه‌های سال‌های پایانی زندگی اش هم دیده می‌شوند، مثل «فاست» که همان اواسط دهه هشتاد در شرایطی به سراغش می‌رود که کمتر کسی جرأت ترجمه‌اش را داشته. با این حال کتاب‌هایی از دیگر نویسندگان ایران و جهان هم در این قفسه دیده می‌شوند.

از اتاق که خارج شویم، راهروی باریکی بیننده را به حیاط خانه راهنمایی می‌کند که آنجا هم باز قفسه کتابخانه‌ای خودنمایی می‌کند. دیواری تقریباً شیشه‌ای، فضای اتاق نشیمن و پذیرایی را جدا کرده، حال و هوای ساده اتاق بر اینجا هم حاکم است؛ البته به غیر پیانو و دستگاه گرامی که بخشی از وسایل پذیرایی را تشکیل می‌دهند. ناگفته پیداست که اهمیت خانه‌هایی از این دست نه فقط به وسائل آنها، که به افرادی است که در آنها زیسته و در بخشی از فرهنگ کشورمان سهیم بوده‌اند. بزرگانی همچون به آذین که افزون بر تألیف داستان‌هایی اجتماعی، برگرفته از اوضاع و احوال زمانه‌ای که در آن زیسته، در معرفی آثار شاخص ادبی جهان هم نقشی جدی ایفا کرده که از جمله‌اش می‌توان به معرفی «رومن رولان» به مخاطبان ایرانی اشاره کرد. حتی «میخائیل شولوخف»، نویسنده روس هم به همت او به کتابفروشی‌های کشورمان راه یافته و اغراق نیست اگر بگوییم ترجمه‌های او از آثار «انوره دو بالزاک» هم تأثیر زیادی در آشنایی مخاطبان با نوشته‌های این نویسنده نامدار فرانسوی داشته‌اند. با این اوصاف حالا باید ببینیم نهادهای مسئول، از شهرداری منطقه صادقیه گرفته تا شهرداری تهران و شورای شهر و حتی سازمان میراث فرهنگی برای تبدیل این ساختمان و وسایلش به خانه- موزه چه خواهند کرد، آن هم در شرایطی که حکم تخلیه برای هفته جاری و حتی اجازه تخریب ساختمان صادر شده؛ خانه‌ای که روزی محل رفت و آمد بزرگانی همچون هوشنگ ابتهاج، سیاوش کسرایی، جلال آل احمد، بهرام بیضایی و نادر نادرپور بوده، اما حالا حتی پلاک هم ندارد.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار