سه روایت از شاغلان خیابان در روزهای خانه‌نشینی

فاصله بگیر اما دلم را نشکن!

تهران (پانا) - «حرف‌ها توی سرم رژه می‌روند. دلم برای فرهاد شاگرد سوپری می‌سوزد که دلش برای دیدن پدر و مادرش لک زده و لابد هر زن پا به سن گذاشته‌ای را می‌بیند، یاد مادرش می‌افتد که از زبان خودش هم شنیدم که چند بار گفت آنها هم مثل مادر خودم... یا حرف‌های جانعلی پاکبان که دلش گرفته از این که مردم فکر می‌کنند رفتگرها تمیز نیستند و مریضشان می‌کنند. لابد این قصه کرونا هم می‌گذرد و دلتنگی و وسواس آدم‌ها هم تمام می‌شود. کاش زخم دل‌ها هم خوب شود ولی...»

کد مطلب: ۱۰۴۸۱۵۹
لینک کوتاه کپی شد
فاصله بگیر اما دلم را نشکن!

به‌گزارش ایران، «همین که آمدم سوار آسانسور شوم، دیدم یک خانمی که توی پارکینگ کنار ماشینش ایستاده، دارد چشم غره می‌رود. از همان دور داد زد که داری چه کار می‌کنی؟ ماندم چه بگویم. فکر کردم خب معلوم است که جنس آورده‌ام. همیشه همین کار را می‌کردم. آمدم جواب بدهم که همان‌طور با غیظ گفت با پله برو! با بار سنگین پنج طبقه را بالا رفتم. از آن به بعد دیگر جرأت نکردم توی خانه مردم سوار آسانسور شوم. فکر می‌کنند ویروس داریم.»

این‌ها را فرهاد می‌گوید. شاگرد سوپرمارکت که روزهاست به قول خودش مجال سرخاراندن ندارد. تلفن مغازه پشت هم زنگ می‌خورد و اوست که باید فی‌الفور سفارش مشتری را برساند. دارد تندتند بارها را جابه‌جا می‌کند و ساعتی است که زنگ‌خور مغازه زیاد نیست پس می‌شود کمی وقتش را گرفت.

«هم دستکش دست می‌کنم و هم ماسک می‌زنم. توی مغازه هم همین‌طور. همه چیز را رعایت می‌کنیم اما مردم باز می‌ترسند. خودشان زنگ می‌زنند که بار ببریم ولی بعضی وقت‌ها آدم رفتارهایی می‌بیند که گریه‌اش می‌گیرد. یک خانم مسنی بود که برایش جنس بردم، دقیقاً شب عید بود. حالا عیدی که نداد بماند، یک جوری تشر زد جلو نیا که زهره‌ام آب شد. دو متر دورتر از در ایستاده بودم، هی می‌گفت برو عقب‌تر! بار را هم بگذار همانجا! برو خودم برمی‌دارم! آخرش گفتم: باشد مادرجان! گفت: نرو تا پولت را بدهم. اسکناس‌ها را مچاله پرت کرد طرفم. هیچی نگفتم. پیش خودم گفتم پیر است دیگر، می‌ترسد ولی از این رفتارها در این مدت زیاد دیده‌ام. ببخشید ولی انگار آدم حسابمان نمی‌کنند. بالاخره اگر ما نباشیم که چه کسی بار را در خانه‌شان ببرد که خودشان بیرون نیایند؟»

فرهاد ۲۳ ساله شب‌ها در مغازه می‌خوابد. در واقع داخل انبار پشت مغازه. مدت‌هاست پدر و مادرش را ندیده و اگر این اوضاع تمام شود یکسر می‌رود شهرستان پیش‌شان. حرف‌های او نشان از تغییر رفتارهایی دارد که احتمالاً می‌شود بخشی از آن را به شیوع کرونا نسبت داد و بخشی را ناشی از همان نگاه از بالا به پایین دانست که بین برخی اقشار رایج است.

«یک آقایی جنس سفارش داده بود، بردم و دیدم در خانه را باز گذاشته. از داخل صدا زد که بیا تو. فکر کردم می‌خواهد جنس را بگذارم داخل ولی گفت ببر داخل آشپزخانه و همه را بشور و خشک کن! گفت خودت آورده‌ای، خودت هم بشورش! ما که دیگر خدمتکار داخل خانه نیستیم. یک جوری می‌گفت خودت آورده‌ای انگار به دلخواه خودم برده بودم. یک مشتری هم داریم که وقتی بار را می‌برم همانجا همه چیز را از نایلون در می‌آورد و نایلون‌ها را می‌اندازد جلوی پای خودم دستکش خودش را هم می‌کند و می‌اندازد روی آن و در را می‌بندد. خودم همه را جمع می‌کنم و می‌برم می‌اندازم سطل آشغال ولی این کارها به خدا خیلی زشت است. به غرور آدم بر می‌خورد. البته همه هم اینجور نیستند و بعضی‌ها خیلی مهربان رفتار می‌کنند و انگار دلشان می‌سوزد که ما داریم بیرون کار می‌کنیم. گاهی انعام‌های خوبی هم می‌دهند.»

مردم از ما می‌ترسند

جانعلی، پاکبان است. در این مدت هیچ تعطیلی نداشته. خیلی سفت و سخت موارد بهداشتی را رعایت کرده، هم خودش و هم همکارانش. با این حال می‌گوید مردم از ما می‌ترسند.

واقعاً می‌ترسند؟ می‌گوید: «بله، یک جوری در خیابان تا ما را می‌بینند مسیرشان را عوض می‌کنند که معلوم است می‌ترسند. شکر خدا هیچکدام از همکارهایی که من می‌شناسم و شنیده‌ام مریض نشده‌اند اما مردم فکر می‌کنند ما چون با زباله سر و کار داریم یعنی تمیز نیستیم. ولی بر عکس این است. آن قدر که ما حواسمان هست، کسی این جور رعایت نمی‌کند. ما داریم کار می‌کنیم که مردم راحت باشند. انتظاری هم نداریم، وظیفه‌مان است ولی فکر نکنند که پاکبان‌ها آلوده هستند.»

جانعلی حرف بیشتری ندارد. دوستی که شماره‌اش را از او گرفته‌ام می‌گفت مرد خوش سر و زبانی است و خوب حرف می‌زند. خوش صحبت هم هست اما انگار دیگر حرفش نمی‌آید. چند بار همان‌ها را که گفته بود، تکرار می‌کند و توی سر من تکرار می‌شود که «مردم از ما می‌ترسند.»

خرید مجازی، پیک‌های واقعی

علی پیک موتوری است و برای یکی از شرکت‌های پستی کار می‌کند. اگر او و همکارانش نباشند در واقع خرید آنلاینی هم در کار نیست چون بالاخره کسی باید بسته‌ها را به دست مشتری‌ها برساند.

«بیشتر سفارش‌های این مدت اقلام بهداشتی است. چیزهای دیگر هم هست اما بیشترش همین است. به خاطر این که مردم همه چیز را خودشان ضدعفونی می‌کنند نگرانی از خرید آنلاین ندارند ولی در مورد چیزهایی مثل پوشاک زیاد به مشکل برمی‌خوریم چون می‌توانند در صورت سایز نبودن، تا یک هفته تعویض کنند اما خیلی‌ها از ترس‌شان اصلاً لباس را تا یک هفته سایز نمی‌کنند و کنار می‌گذارند تا ویروس‌هایش از بین برود.»

علی می‌گوید تمام نکات بهداشتی از سوی شرکت رعایت می‌شود و خود شاغلان هم این مدت کاملاً مراقب بوده‌اند اما بعضی مشتری‌ها هستند که اصول ایمنی را اصلاً رعایت نمی‌کنند: «یک‌بار که رفته بودم بار را به مشتری تحویل بدهم، آقای سرماخورده‌ای بیرون آمد که چشمش را به زور باز نگه داشته بود و مدام عطسه می‌کرد. خیلی راحت جلو آمد و انگار نه انگار که او باید فاصله بگیرد یا این که حداقل در آن شرایط طور دیگری بسته‌اش را تحویل بگیرد. می‌توانست تماس بگیرد و بگوید کالا را بعداً برایش بفرستند چون یک میز تحریر تاشو سفارش داده بود و خیلی چیز واجبی نبود. به هر حال آن روز گذشت ولی من تا یک هفته استرس داشتم که نکند کرونا داشته و من هم مریض شوم. حتی توی خانه خودم را از زن و بچه‌ام دور نگه داشتم ولی شکر خدا اتفاقی نیفتاد. منظور حرف من این است که فقط ما نیستیم که باید رعایت کنیم و مراقب سلامتی مردم باشیم. آنها هم باید هوای ما را داشته باشند چون بیشتر در معرض خطریم. ما حتی از مشتری می‌خواهیم برای امضا، خودکار خودش را بیاورد که هیچ تماسی با من نوعی نداشته باشد. آنها بارشان را تحویل می‌گیرند و می‌برند و هزار جور ضد عفونی‌اش می‌کنند. در حالی که ما در طول روز حداقل ۲۰ جای دیگر هم می‌رویم.»

شهروز هم مثل علی پیک موتوری است. نمی‌تواند بگوید این مدت نسبت به قبل کارشان بیشتر شده یا نه چون همیشه سرشان شلوغ است و مردم قبل از کرونا هم با خرید آنلاین میانه نسبتاً خوبی داشتند. شهروز فکر می‌کند شاید با این وضعیت خرید آنلاین دیگر برای خیلی از خانواده‌ها جا بیفتد: «البته اوایل عید که شرکت هیچ سفارشی نمی‌گرفت و بعد هم که سفارش‌ها به‌ راه شد، خیلی همه چیز را رعایت کردیم. نمی‌توانم بگویم مردم رفتار بدی داشته‌اند. به هر حال بعضی موارد هست اما در کل حتی حس کردم رفتارها نسبت به قبل بهتر شده. بعضی‌ها حتی به زبان می‌آورند که شما خیلی کارتان سخت است و خدا قوت می‌گویند. یک بار خانمی حرفی زد که خیلی به دلم نشست. گفت من شرمنده‌ام که شما به خاطر خرید من باید توی خیابان باشید. برایم خیلی ارزش داشت این حرف. البته که اگر مردم خرید نکنند، ما هم بیکار می‌شویم. یک شرایطی است که هم سخت است کار مدام در خیابان و هم باید خدا را شکر کنیم که کار داریم.»

حرف‌ها توی سرم رژه می‌روند. دلم برای فرهاد شاگرد سوپری می‌سوزد که دلش برای دیدن پدر و مادرش لک زده و لابد هر زن پا به سن گذاشته‌ای را می‌بیند، یاد مادرش می‌افتد که از زبان خودش هم شنیدم که چند بار گفت آنها هم مثل مادر خودم... یا حرف‌های جانعلی پاکبان که دلش گرفته از این که مردم فکر می‌کنند رفتگرها تمیز نیستند و مریضشان می‌کنند. لابد این قصه کرونا هم می‌گذرد و دلتنگی و وسواس آدم‌ها هم تمام می‌شود. کاش زخم دل‌ها هم خوب شود ولی... .»

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار